بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1220


توی کوچه شان جلوی دوتا از خانه ها پر شده از آگهی و بنرهای تسلیت. ماشین را نرسیده به خانه پارک میکنم. میروم سمت آن دو خانه. حجله ای گذاشته اند, عکس دختر و پسری جوان را هم زده اند روی حجله. بغض میکنم اینطور وقتها, جوان که میمیرد یا کودک ته دلم تنگ میشود ترش میکند. مینشینم همانجا زیر سایه درخت چنار کنار حجله. مراسم سومشان دیروز بوده است. کوچه خلوت است. یک طرف کوچه پارک است, باد میپیچد توی شاخه های چنار. پارک این موقع روز خلوت است. زمستان ته مانده زورش را دارد میزند. بلند میشوم و میروم.
نشسته ام کنار پنجره آشپزخانه و نگاه میکنم به پارک خالی آنطرف کوچه. مادر چای را میگذارد روی میز و بعد ادامه حرفش را میگوید : همسایه بودن همین سه ماه پیش هم رفتن خونه خودشون. مامان دختره خودشو کشت این دو سه روز. حیف شد. میگن لوله بخاری کج شده شب گاز گرفتشون.

گاهی آدمها خیلی ساده تبدیل میشوند به عکس. خواستم بگویم اگر بخاری دارید هر روز چک کنید جای دوری نمیرود. هرچند مانده است تا فصل سرما ولی به مرور بخاری ها روشن میشود. راحت نمیریم. زندگی کنیم.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد