سرصبحی توالت بودم دخترم هی میگف بابا بیا بیرون دیگه، گفتم بچهست جیش داره حتمن اومدم بیرون میگم بیا برو میگه نه جیش ندارم برات لقمه گرفتم، رفتم میبینم چارپنشتا لقمه نون پنیر کوچیک گرفته. اصلن حالم یه جوری خوب شد! دونه دونه لقمههارو میداد دستم، میخواستم از خوشحالی گریه کنم.
+ از میان همینطوریهای روزانه
یک صبح بلند میشوی و میبینی چیزی تغییر کرده است، کسی را دوست داری، کسی تو را دوست دارد، شبیه همان نتی که در گروه موسیقی یکی خارج میزند.
رتبهی هنرم ۸۱ شد رفتم مصاحبه رشته سینما دانشگاه هنرهای زیبا طرف بهم گفت تو ده تا رشته اولت بزن قبولی، اومدم خونه به خونواده گفتم مادرم هیچی نگفت فهمیدم راضی نیست، رفتم مکانیک خوندم. یه حفره خالی عظیم هست که میشد با فیلمسازی پرش کرد که نشد. هرچنده ایدهی فیلم مثل یتیم ها باهامه!
+ از میان همینطوریهای روزانه
telegram.me/boiereihan
یه سری مردها مخصوصن پسرای جوون عکس از دخترهای شکم صاف با موهای بلوند و چشمهای رنگی میذارن( حالا بگذریم که با نرمافزار عکس روتوش شده و کلی لک و پیس تن اون ادم گرفته شده و نورش تنطیم شده و ...) زنهائی که برآمدگی های بدنسان اغراق شده است، میگن زن باس این شکلی باشه، انگار در کرهی دیگری زندگی میکنند.
حتی زنهایی مثل طناز طباطبائی هم در اجزاء صورت دست بردن، والا زن همین زنها و دخترهای اطرافمون هستن، با تمام خستگیهاشون.
سارا میگه شما بزرگترها چرا اینقدر الکی تعارف میکنید، ما کوچکترا اینطور نیستیم مثلن هی الکی نمیگیم شما بفرمایید. وقتی دقت میکنم میبینم راست میگه. ما بزرگترها درگیر تعارفات الکی هستیم اونم فقط برای اینکه خوب جلوه کنیم ولی در واقعیت بعنوان مثال حین رانندگی اون خود واقعیمون رو نشون میدیم. یا حتی همینجا خیلی راحت گاهی بهمدیگه توهین میکنیم.
بهش میگم ما اینطوری یاد گرفتیم تو اینطوری نباش میگه اگر الکی بهت تعارف نکنم ناراحت نمیشی؟ کمی فکر میکنم و پیش خودم میگم واقعن ناراحت نمیشم؟! نمیدونم.
+ از میان همینطوریهای روزانه