بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1476


در آجیل همیشه دنبال بادام هندی هستم، حتی آن شکسته هایش. پسر صاحب خانه سیخ شده است در چشمانم. هشت سال و یا شاید ده سالی دارد. لبخندی میزنم ... بلند میشود و میرود! پدر پسرک در حال توضیح عیوب سیستم ترمز ای بی اس است .اینکه بحث چرا به اینجا رسیده است را نمی دانم، من که مشغول کشف و شهود بادام هندی بوده ام! بحث گل کرده است و من مجبورم خودم را شنونده نشان دهم ولی هنوز با چشمانم دنبال قطعاتی از بادام هندی میگردم که پسرک با یک نایلون سر میرسد، یک نایلن تا خرخره پر از بادام هندی! می گذارد روی میز جلوی من. 
پدر و مادر پسرک یکی یک دانه سکته ناقص را رد می کنند، خنده شیطنت آمیزی گوشه چشم پسرک موج می خورد ... در دلم دسته عزاداری به راه افتاده است! 

+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد