بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1386


دلم برایت تنگ است برای تو که با تو زندگی فرق دارد.


ای لیا



1385


این زن یه بار اون اوایل گفت دوست دارم یه میز داشته باشم روش پر از ادکلن باشه، خلاصه ما هر جا کنار خیابون یا گذری ادکلن دیدیم خریدیم چیدیم روی میز، بنده خدا یه بار برگشت گفت دستت درد نکنه ولی اینایی که میخری ادکلن نیست خلاصه، ولش کن مرد.



1384


آقای کاف یک صبح از خواب بیدار شد و توی آینه نگاه کرد و گفت: امروز باید متفاوت باشم، صبحانه خورد، تصمیم گرفت امروز با تاکسی برود و ماشین نبرد، ۵۰ دقیقه توی ایستگاه زیر باران ایستاد، ۶۰ دقیقه بعدی را توی ترافیک طی کرد، راننده پول خرد نداشت، بقیه پول را بیخیال شد. روز متفاوتی بود.



1383


سمت ونک یه آگهی دیدم زده بود استخدام سرایدار بدون حقوق، زنگ زدم پرسیدم ببینم چیه گفت حقوق نمیدیم چون جا میدیم، جا هم یه اتاق با دستشوئی و حموم بود. گفتم خب خورد و خوراکش رو چکار کنه یارو گفت شبها بره سر کار مثلن اسنپ ولی در روز باید در اختیار باشه، گفتم کی بخوابه پس؟ قطع کرد!



1383


سمت ونک یه آگهی دیدم زده بود استخدام سرایدار بدون حقوق، زنگ زدم پرسیدم ببینم چیه گفت حقوق نمیدیم چون جا میدیم، جا هم یه اتاق با دستشوئی و حموم بود. گفتم خب خورد و خوراکش رو چکار کنه یارو گفت شبها بره سر کار مثلن اسنپ ولی در روز باید در اختیار باشه، گفتم کی بخوابه پس؟ قطع کرد!



1382


دوستت داشته‌ام بی‌آنکه بدانم چرا


ای لیا



1381


و اندوهی بی‌پایان است دوست داشتنی که در قلبت مخاطبی نمی‌یابد


ای لیا




1380


وطنی در میان آغوشم برای قلب آشفته‌ات شاید آرام شوی


ای لیا



1379


یهو شروع کرد وزن اضافه کردن، از ریخت و قیافه افتاد، لباس هرچی دم دست بود می‌پوشید، یه سری رفتیم فلافل بخوریم گفت دوست دخترم که ولم کرد منم ول کردم، گفتم برای چی گور پدر همه چیز. من تو ذهنم سالهای بعد رو هم باهاش زندگی کرده بودم اون اما جور دیگه‌ای فکر می‌کرد، واقعی فکر میکرد.



1378


قطار که ترمز کرد زن که ایستاده بود جلوی مرد و وقتی مرد حرف میزد به چشمهایش نگاه می‌کرد پرت شد توی بغل مرد، مرد دست آزادش را حلقه کرد دور شانه‌های زن، زن سرش را گذاشت روی سینه‌ی مرد. مرد هنوز حرف میزد و توی چشمهای زن میشد حس یک آرامش ابدی را دید.



1377


گاه زندگی زیباست، شبیه دیدن صورت دخترک خواب‌آلودی که صبح توی تختش نشسته و موهایش پریشان است.



1376


دوست داشتن

آرام آرام تو را در آغوش میفشارد


ای لیا



1735


تنت کلمه بود

در میان بازوانم شعری شد


ای لیا



1734


دوست داشتن شبیه ابر است

می‌بارد و می‌گذرد


ای لیا



1733


در میان بازوانت

خیال میل پریدن ندارد

چشمهایش را می‌بندد و می‌خوابد


ای لیا