این درباره نوشتن هم از آن چیزهای مزخرف است.
چه بنویسم ...
من یکی هستم شبیه تو، مثل خودت،
کمی پر روتر!
دو خط چائی /
یک فنجان خاطره /
کمی انتظار /
بوسه ای نزدیک ...
ادامه...
یکی از تفریحاتمون هم این بود که پدرم مارو میبرد پایین فرودگاه مهرآباد سمت باند از پشت نردهها پرواز کردن هواپیماهارو ببینیم، شانسمون اگر خوب بود و عملیاتی بود پرواز جنگندهها بهمون میخورد، جفت شش زمانی بود که F14 به تورمون میخورد. زندگی ساده بود.