۱۴ پونزده ساله بودم توی مسجد قرار بود نذری بدن منم رفتم کمک گفتن کشمشهارو تو تفت بده منم همینجور توی تشت روحی اینارو هم میزدم قشنگ باد کرده بود، پیش خودم گفتم ایول چه تفتی دادم بعد یکی از زنها زد تو سرش که خاک بر سرم میخوای نجسی بدی دست مردم، تمام تشت کشمش رو ریختن دور.