دوست دارم برگردم به همون سالها که مادرم یه دختر بچه کوچک بوده و توی روستاشون وقت آب اوردن کنار رودخونه پاهاشُ می نداخته تو آب ... موهاشم از دو طرف می بافتن براش حتمن. دامن چین چین و اون روسری آبی که موهای بافته شدش از زیرش معلوم بود. خنکی آب حتمن میرفته زیر پوست پاش و از اونجا هم می رسیده به صورتش و لپای گل انداختش. میرفتم می ایستادم اونور رودخونه نگاهش می کردم. حتمن زیر لب آوازی هم می خونده . چون