بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1195 - مادرم


دوست دارم برگردم به همون سالها که مادرم یه دختر بچه کوچک بوده و توی روستاشون وقت آب اوردن کنار رودخونه پاهاشُ می نداخته تو آب ... موهاشم از دو طرف می بافتن براش حتمن. دامن چین چین و اون روسری آبی که موهای بافته شدش از زیرش معلوم بود. خنکی آب حتمن میرفته زیر پوست پاش و از اونجا هم می رسیده به صورتش و لپای گل انداختش. میرفتم می ایستادم اونور رودخونه نگاهش می کردم. حتمن زیر لب آوازی هم می خونده . چون

 لبهاش تکون می خورن.
وقتی هم که خواست پاشه و سطلش رو پر از آب کنه برم بگم: خانم کوچولو بده من برات بیارم ... سنگینه. اونم همونطوری که ریز ریز می خنده پشت سرم راه بیافته. بعد ازم بپرس ِ تو تا حالا با درختا حرف زدی؟ من هم فقط نگاه کنم به افق و به عبور نسیمی که عطر مادرم لابلای رگهاش جریان داره ...

نه! تا حالا با درخت حرف نزدم ... 

مادرم دختر زیبایی بوده ... حیف که عکسی ندارم از کودکی مادر. صد حیف ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد