بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1230


پائین که آمدی, خودت را که ارزان فروختی, وقتی که دست یافتنی شدی تمام میشوی, میروی لابلای الباقی مصرف شده ها ... همینقدر ساده رخ میدهد.




1229


مرد گوشه خیس لبهای زن را میبوسد, زن توی صورت مرد نگاه میکند, مرد نگاه میکند به خیسی توی چشمهای زن, حسی جریان پیدا میکند روی احساس سبکِ خیابان, پائیز تکانی میخورد, روی لبهای زن چیزی جریان پیدا میکند, آسمان طعم باران میگیرد.


+ داستانک


1228


زندگی اینطور است :
توی این زندگی که نشد توی زندگی بعدی هم باید بسپاری به هزارو یک احتمال ... توی آن زندگی هم شاید روزی توی خیابانی از کنارش رد شوی و بوی آشنائی حس کنی و یادت نیاید آن را کجا شنیده ای!


1227


کاش فراموشی همینقدر ساده بود, میشد همه چیز را ریخت پشت یک در و قفلش کرد و کلیدش را سپرد به شاخه ای تا کلاغی ببرد. کاش میشد فراموش کرد و برگشت دوباره به روزی که ندیده بودی, نبوئیده بوده, لمس نکرده بودی. کاش میشد همینقدر ساده دکمه کنترل را زد و رفت عقب, رفت یک جائی قبل آن لحظه خاص. ولی خب نمیشود, نمیشود فراموش کرد نمیشود بویش را فراموش کرد, نمیشود احساسش را فراموش کرد, نمیشود نگاهش را فراموش کرد نمیشود عزیز من ... نه اینکه سخت باشد نه! غیرممکن است, باز یک جائی سر خاطره ای باز میشود و تورا در حجم سکوتش غرق میکند.



+ از میان همینطوری های روزانه


1226


‏انتهای همه خداحافظی ها


بوسه ای جا میماند


لبهائی منتظر میماند ....




ای لیا