روزها همه از پس شب تکراری
ساعت ها همه از پس ساعت دیواری
ثانیه های فراموشی
لَختی آرامش در پس جان
چرخ زنگار گرفته روزگار ، غلتان میرود آن پائین
پائین تر از پیچ جاودانگی بشر
کودکی آویخته به تاب انتظار
زنی وامانده در ایستگاه عاشقی
ومردی که همه اینها را دید
همان نرسیده به پیچ نشست
و راه نیامده را یک دل سیر خندید.
ای لیا
رشت - تابستان 79