انتهای این کوچه
سکوت را شنیده ام
کودکی شاد از بازی روزانه
کاسه به دست
ستاره میجوید ...
پیرمردی دستفروش
لنگ لنگان
گاری نور را تا انتهای نگاهت می کشد.
زنی پی در پی نگاه ها را می درد
چون تویی ، چون منی را هجی می کند
کوزه گری با گل ماه
گلدان خورشید می سازد.
شاید انتهای این کوچه
کودکی آغوش مادر را گم کرده
مردی سینه انتظار زنی را می بوید
شاید تو را اول بار
آنجا بوئیده باشم
انتهای این کوچه
باران من
از آسمان نگاهت
می بارد.
زیبا چهره ای
چادر
از سر تو می کشد.
انتهای این کوچه
لیلا
دفتر شعر مجنون را صحافی می کند.
انهای این کوچه نگاهها را نبوئیده،می چشند .
انتهای این کوچه، هنوز مردی زنده است.
ای لیا
رشت- پائیز79