بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

71 - لطیفه ای که به واقعیت پیوست



صدای زنگ موبایل....رینگ.....درینگ


- سلام بفرمائید..

- الو...الو...(صدای با لهجه ترکی شدید یه پیرمرد)....الو!!!

- جانم پدر جان....الو!...

- آقای نعمتی؟!

- نه عزیزم اشتباه گرفتی!

- آقای محمد نعمتی؟!

- نه پدر جان من اصلن نعمتی نیستم...

- شما مگه شمارتون 0912........ نیست!...

- چرا همینه ولی من نعمتی نیستم...

- آقا مطمئنی!!!

- سی و چند ساله مطمئنم.

- چی؟!!

- هیچی پدر جان من نعمتی نیستم......

- بیلیپ......

تلفن قطع شد...


کمتر از یک دقیقه بعد ...دوباره زنگ موبایل..... همون شمارست.


- سلام..

- سلام.....آقای نعمتی؟!

- نه پدر جان! گفتم که این شماره برای منه .....لطفن دیگه تماس نگیرید..

- اگه آقای نعمتی نیستی مگه دلت درد می کنه دوباره جواب می دی....

من :l


هنوزم همین شکلیم.........


به قول یه بنده خدایی: اینایی که برای شما جوکه برای ما خاطرست.



نظرات 1 + ارسال نظر
سِپیدِه ه ه ه جمعه 10 مرداد 1393 ساعت 23:18



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد