بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

72 - انتقام


"خاک بر سرت کنن گوساله!"


پسربچه سرش رو پائین می ندازه و خم می شه تا پرتقالای ریخته شده کف میدون تره بارو جمع کنه .

"اون مادر گوربگوریت فقط بلد بود تورو پس بندازه "


از این جمله می شه فهمید که طرف نامادریه پسر بچه است.یه عاقله زن چهل و خورده ای ساله . پشت یه آرایش غلیظ همه این حرفارو تف می کنه تو صورت پسرک.


یه جورایی همه تو غرفه سبزیجات میدون تره بار یخ زدیم. زن دوباره شروع می کنه به فحش دادن، هر کی زیر لب یه چیزی بلغور می کنه : 


" حیوونکی گیر عجب حرمله ای افتاده، 

زنیکه ایکبیری رو نیگاه، کوفت بخوره تو اون دماغ عمل کردنت!

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه این شمرو....."


از بین صف راهو باز می کنم و می رسم به پسرک و می شینم کنارش و چندتا دونه پرتقال مونده رو جمع می کنم می ریزم تو نایلون. دستی به سرش می کشم...


پسرک تو چشام خیره می شه

دلم هری می ریزه. این نگاه برام خیلی آشناست، نفرتی که از ته قلبش زبونه می کشه.......شبیه همون نگاهی که همیشه تو آینه می دیدم!

تنم خیس شده . تصویر زری خانم دوباره سرازیر می شه جلو چشمام. شاید اون شب آخری زری خانم هم وقتی روسری رو دور گردنش خفت می کردم این نگاه رو دیده بود. دلم برا بابام سوخت، شل شدم 

افتادم کف میدون، شاگرد مغازه دوئید و زیر بغلام رو گرفت!

زن دوباره فحشی به پسرک داد و کیسه هارو داد دستش، پسرک و زن دور می شدند...... می خوام داد بزنم " نکن این کارو....." حلقم خشک شده!




نظرات 2 + ارسال نظر
نیوشا سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 08:11

وحشتناک بود

سِپیدِه ه ه ه جمعه 10 مرداد 1393 ساعت 23:16

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد