سرانجام : داستان خود آنا گاوالدا برای انتشار اولین داستانش ...
نمره من به این کتاب: 3.5 از 5
بریده هائی از کتاب
زن ها احمقند، زنهائی که بچه می خواهد.
آنها احمقند.
همین که میفهمند حامله اند، بیدرنگ دریچه ها را به تمامی می گشایند،دریچه های عشق،عشق،عشق.
همیشه میدانست شوهرش به او خیانت میکند و حالا میداند که دیگر این کار را نمیکند،نمیخواهد پول خرج کند، مساله،مساله پول است.
مدتی ست دو سگ و یک گربه پیش خودش آورده ... فکرش را بکن در چنین آشفته بازاری صادقانه باید گفت پیدا کردن یک شوهر خوب به ماموریتی ناممکن میماند!
باور داشتم او دیگر وجود ندارد، که جائی بسیار دور از من زندگی میکندکه دیگر هرگز به زیبائی آن روزها نیست، که متعلق به دنیای گذشته است.دنیای روزگار جوانی من آنهنگام که سرشار از احساسات پرسوز و گداز بودم، زمانی که باور داشتم عشق جاودانی ستو هیچ چیز والاتر از عشقی که به او دارم نیست. از این دست حماقت ها.
تصور میکردم که دیگر به او فکر نمیکنماما کافی بود که لحظه ای در محلی اندک آرام، تنها شوم تا دوباره یاد او به سراغم آید.
حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او ، او را دوست نداشته . که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این را تغییر دهد ، که هلنا گذاشت او مانند شیئی دست و پا گیر و بیهوده بر زمین بیفتد و هیچ گاه کلمه ای ننوشت و دستش را دراز نکرد تا او دوباره بلند شود .
سارا بیوره زیبا نیست، ملوس است و این چیز کمی نیست.
در واقع وقتی دخترها تصمیم بگیرند کاری خوب پیش برود حتمن میرود. هیچ چیز پیچیده تر از این نیست.
فقط مساله این بود که همیشه برای برخی تصمیم گیریها مشکل دارم، درست همان لحظه ای که می بایست لیوان را زمین بگذارم کاری کنظ
مانند زمانی که زن زیبائی روبرویمان می نشیند و درست در همان لحظه فکر مبلغ اجاره خانه کلافه مان می کند ...
ای لیا
زن ها احمقند...
تصور می کردم که دیگر به او فکر نمی کنم ...