"بله؟! ..."
"نمیخوای فحش بدی؟" صدای زیر زنانه ای این را می گوید!
- فحش چی؟
+ آخه این موقع شب، یکی زنگ بزنه و مزاحم بشه!
- تو مگه مزاحمی؟
+ آره ...
- خوب من هم اگه فحش بدم میشم یکی مثل تو!
صدای نفس می آید، تماس قطع میشود ... همانجا وسط هال دراز میکشم و می خوابم!
یک ماهی میگذرد به گمانم، چند روز پیش دوباره زنگ زد، گفت : " میخوام باهات حرف بزنم، بریم بیرون ..."
"شما؟"
"من همون مزاحمه هستم؟"
گفتم :" یکی زنگ بزنه به خودت بگه بیا بریم بیرون، میری باهاش؟ تازه مزاحم هم باشه"
خندید ... گفت نه خدائی!
شروع کرد به حرف زدن ...، حرف زد، حرف زد ... یک ساعتی شد!
فقط می خواست حرف بزند ... همین! انگار خسته شده باشد ...
آخرسر گفت :" نمی خوای نصیحتی چیزی کنی؟ یا اینکه بدونی شمارت رو از کجا پیدا کردم؟ یا اینکه اصلن من کی هستم؟"
گفتم : "جسارتن خر به نصیحت آب نمیخورد! شماره را هم از هرکسی گرفته ای و یا تصادفی زده ای نوش جانت، اینکه چه کسی هم هستی قاعدتن باید برای خودت مهمتر باشد تا من ... در ضمن اگر بخوام وقت بذارم برای این جور چیزها، خدائیش هشتم همیشه گروئه یازدهم می مونه!"
خندید، تماس قطع شد ...
+ از میان همین طوری های روزانه
من وقتی می خوابم واقعن خستم که می خوابم
وسط خوابم گوشی که زنگ میزنه سایلت می کنم می خوابم..گاهی متوجه نمیشم و شرطی شدم سایلنت می کنم..گاهی متوجه میشم اما خستم خیلی..
بعد پامیشم به کل فراموش می کنم یکی زنگ زده بود مگر اینکه بهم پیامی بده...که یادم بیاد دیشب خواب نبودم و بیدار بودم
چه باحال...
خیلی جالب بود
خیلی چیزها رو باید تمرین کنم
تمرین سکوت و بی تفاوتی..
تمرین حفظ آرامش
.....
اگه همسر من این تمرینی که شما انجام دادی رو انجام بده احساس بدی بهش پیدا می کنم!!!
الن من چقد کج فهم یافتم خودم رو!
این داستان بود یا واقعی بود یا یه داستان واقعی بود؟!
داستان نبود
اتفاق افتاده است
جالب بود .بیشتر از این که داستان جالب باشه رفتارت جالب بود
سلام
داستان کوتاه جالبی بود.ریز بود. خنده دار بود هم بود اما درد داشت
داستان نبود
اتفاق افتاده است و می اوفتد!
یک ساعت حرف زد و شما فقط گوش دادید؟ عجب حوصله ای دارید!
ساعت سه شب زنگ زد و اونوقت شما انقدر مهربونانه جواب دادید! عجب صبری دارید!!
گاهی باید تمرین کرد
مثلن همین رانندگی
کاری به کار بقیه نداشته باشی، بگذار هرجور دوست دارند باشند ... گاهی برخی فقط میخواهند دیده شوند. همین
اون حرف زد و من هم گاهی وسطهاش ی چیزائی می گفتم. نمیشه که ی بند یکی ی ساعت حرف بزنه و یکی گوش بده مگه اینکه سخن رانی باشه!!