بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

146 - عطر سنبل ، عطر کاج - فیروزه جزایری دوما


عطر سنبل ، عطر کاج


نویسنده :فیروزه جزایری دوما


مترجم :محمد سلیمانی نیا


انتشارات : نشر قصه


سال انتشار : چاپ اول 1384/ چاپ هجدهم 1388


تعداد صفحات : 192


قیمت : 5000 تومان

 


کتاب عطر سنبل ، عطر کاج نوشته خانم فیروزه جزایری دوما ست که به زبان انگلیسی نوشته شده و بوسیله محمد سلیمانی نیا به فارسی ترجمه شده است. این کتاب داستان زندگی خود خانم جزایری ست که با نظم منطقی ای از دوران کودکی خود شروع کرده و با خاطره ای در زندگی مشترکش با همسر فرانسوی اش (فرانسوا دوما) به پایان می برد.


داستان به شدت طنز آمیز است و اگر با سریال های کوتاه امریکایی آشنایی داشته باشید این کتاب بی شباهت به داستان این سریالها نیست که جای جای کتاب پر است از کمدی های موقعیت که با کنایه هایی که هم برای ما و هم برای خارح نشینان آشناست ،داستان را به پیش می برد . مثلن در جایی می گوید :


" از سفر که بر گشتند برایم علاوه بر سوغاتی های دیگر، چهارده بسته ی کوچک مربا آوردند.


پرسیدم: " اینها را از کجا آوردید؟"


مادر جواب داد :" مال صبحانه توی هواپیماست.هرکدام دوتا گرفتیم"


در حالیکه نمی خواستم جواب را بشنوم،پرسیدم : " ده تای دیگر را از کجا آوردید؟"


" مال باقی مسافرها بود که مرباشان را نمی خواستند."


مسافران قسمت درجه یک را تجسم کردم که دستمال سفره انداخته اند روی پاهاشان ، و ناگهان :" ببخشید شما مرباتون را می خواهید؟" مادر ، با آن لهجه ی غلیظ خاورمیانه ای، اگر گذرنامه آنها را هم می خواست با کمال میل می دادند تا از دستش خلاص شوند."


داستان با کودکی فیروزه شروع می شود. فیروزه یک دختر آبادنی ست که اصالتن پدر و اجدادش از شوشتر به آبادان آمده اند. پدر فیروزه(کاظم) مهندس مکانیکی ست که در شرکت نفت کار می کند و به فراخور پست اش زندگی مرفهی را برای خانواده اش تدارک دیده است. خانواده فیروزه هم مانند اغلب خانواده های ایرانی شامل یک فامیل بزرگ و به هم فشرد ه ایست که همیشه و در همه جا با هم هستند. ارتباط بین کاظم و خواهرها و برادرهایش به شکل زیبا در دل داستان قرار گرفته است .در جایی از داستان با عمو نعمت الله آشنا می شویم که برای چند روزی پیش برادرش(کاظم) به آمریکا می رود.چند روزی که در فرهنگ ما ایرانی ها به ماه تعبیر می شود:


"در هر خانواده یک آدم ماجراجو پیدا می شود. در خانواده پدر این افتخار به عمو نعمت الله می رسد .شاهکارش هم این است که همسرش را خودش انتخاب کرده ، آن هم سه بار."


پدر فیروزه در جوانی به صورت تصادفی یک بورس تحصیلی بدست می آورد و راهی آمریکا می شود و بدلیل پشتکارش حتی مفتخر به دیدار با انشتین می گردد


"کاظم از پرفسور انشتین پرسید آیا چیزی درباره ی ایران می داند؟ پدر دنبال بهانه ای می گشت تا شرح مفصلی درباره ی صنعت نفت ایران شامل گذشته ، حال، و چشم اندازی از آینده آن ارائه کند. ولی خدا با آلبرت انشتین یار بود که ناخواسته کاظم را توی تله انداخت:"چیزهایی درباره فرش های معروف و گربه های زیبای شما می دانم" این جمله باعث پایان گفتگو شد."


در طول داستان با ناآگاهی مردم آمریکا از کشور ایران روبرو می شویم که بیشتر آنها اصلن نمی دانند کجاست و حتی فکر می کنند که فیروزه و خانواده اش با شتر جابجا می شوند و حتی می خواهند بدانند که آیا شترها را در پارکینگ خانه شان می گذارند. فیروزه سعی کرده که در این کتاب شرح دهد که چقدر برایش سخت بوده برقراری ارتباط بین فرهنگ عامه آمریکائیان و فرهنگ ایرانی و تمام سعی اش هم این بوده که در این فرهنگ حل نشود و در مقدمه کتاب هم بدان اشاره نموده است. داستان کتاب داستانی طنز گونه است که خواندن آن را پیشنهاد می کنم ، هرچند خود خانم فیروزه جزایری در مصاحبه ای که خالد حسینی (نویسنده کتاب بادبادک باز) با او کرده اعتقاد ندارد که یک کتاب طنز را به نگارش در آورده است :


" خالد حسینی: چرا برای نوشتن خاطرات تان از طنز استفاده کردید؟


 فیروزه دوما : من اصلا قصد نوشتن یک کتاب خنده دار را نداشتم. این کتاب همین جوری خودش آمد! قبل از آن که کتاب «خنده دار به فارسی» را بنویسم، یک روز از شوهرم پرسیدم که آیا تا حالا ماجرای رفتنم به یک اردوی تابستانی را برایش تعریف کرده ام یا نه. او گفت نه. یعنی درواقع من این ماجرا را برای هیچ کس تعریف نکرده بودم. من هم داستان را برایش تعریف کردم و او آنقدر خندید که از چشمانش اشک آمد. من هم پشت سر هم می گفتم: "این داستان خنده دار نیست؛ ناراحت کننده است." و او هم مدام سرش را تکان می داد و می گفت: "این خنده دارترین داستانی است که من در تمام عمرم شنیده ام" و در آن موقع بود که من فهمیدم که بعضی وقت ها اگر به چیزی سی سال فرصت بدهی و اگر کسی از شنیدن آن ناراحت نشود، بعضی از لحظات نه چندان خوشایند زندگی می تواند خنده دار باشد."


 


خواندن این کتاب را توصیه می کنم. در بین کتاب هایی که اخیرن خوانده ام این کتاب لحظات خوبی را برایم به ارمغان آورد.


 


بریده هایی از کتاب :


 


برای او آمریکا جایی بود که هر کس، بدون توجه به اینکه قبلاً چه کاره بوده ، می توانست آدم مهمی شود.کش.ری مهربان و منظم و پر از توالت های تمیز.


 


پدر مرد تحصیل کرده ای بود، اما می دانست به عنوان یک مهندس حقوق بگیر ، شانسی برای ثروتمند شدن ندارد. او که نمی خواست از آرزوهای شامپاین و خاویار دست بکشد ، برای پولدار شدن در آرزوی راهی بود که نه به کارِ زیاد احتیاج داشت و نه به تحصیلات بیشتر. آرزویش این بود که روزی زنگ در به صدا در بیاید و او در را باز کند.مردی با کت و شلوار رسمی سرمه ای رنگ پشت در باشد و بپرسد : "کاظم شما هستید؟"


پدر جواب دهد :"بلــــه"


و بعد آن مرد به پدر اطلاع دهد که از طریق برخی حوادث استثنایی ، او صاحب  انبو هی از پول شده . 


 


از دید پدر، لذت هر تفریحی با همراهی دیگران چند برابر می شد. یک شام شلوغ توی منزل خواهرش که نصف مهمان ها بدون صندلی مانده باشند ، به شام چهارنفره با جای کافی ترجیح داشت.


 


بر خلاف عقیده اکثر غربی ها که تمام خاورمیانه ای ها شبیه هم هستند ، ما می توانیم همدیگر را وسط جمعیت به همان آسانی پیدا کنیم که دوستان ژاپنی من همولایتی هایشان را میان جمعیتی از آسیای شرقی ها.انگار یک فرکانس رادیویی خاص داریم که فقط رادار ایرانی ها آن را می گیرد.


 


پسرهای بزرگتر از من می خواستند "چند حرف بد در زبان خودمان" یادشان بدهم.اوائل مودبانه امتناع می کردم، که فقط اصرار آنها را بیشتر می کرد. مشکل اینجور حل شد که چند عبارت از قبیل "من خرم" را یادشان دادم.تاکید کردم این جمله این قدر زشت است که باید قول بدهند هیچ وقت جایی آن را نگویند . نتیجه اینکه تمام زنگ تفریح می دویدند و داد می زدند :" من خرم ، من خرم". هیچوقت معنی واقعی اش را به آنها نگفتم فکر کنم یک روزی ، یک کسی بهشان گفته باشد.


 


در مهم ترین بخش مراسم ، مادر قرآن را می گرفت بالای چارچوب در و یکی یکی از زیرش رد می شدیم. با این کار خیال پدر و مادر راخت می شد که سفری امن و بدون جریمه ی رانندگی خواهیم داشت.من همیشه از توسل به مذهب در رابطه با لاس وگاس معذب می شدم؛ مطمئنم پیامبر هرگز چنین جایی را تائید نمی کرد.


 


بیشتر میوه ها ، اگر روی درخت به حال خود گذاشته شوند ، بالاخره می رسند ، بخصوص اگر کسی سرشان داد نزند.


 


بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم؛ با همدیگر ، یک فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار می سازیم.


 


در تمام مدت این تجربه دشوار پدر هیچ وقت گلایه نکرد. او همیشه یک ایرانی باقی ماند که به وطنش علاقه مند است و در عین حال به آرمان های آمریکایی نیز باور دارد.فقط می گفت چقدر غم انگیز است که مردم به آسانی از تمام یک ملت به خاطر کارهای عده ی کمی متفر می شوند. و همیشه می گفت ، چقدر بد است متنفر بودن ، چقدر بد است.


 


به سختی می شود ایرانی ها را از رسم در آغوش گرفتن و بوسیدن هر دو گونه جدا کرد، زن ها زن ها را می بوسند، مردها زنها را می بوسند ، و مرد های گنده ی پشمالو مردهای قوی هیکل دیگر را می بوسند.


 


من و فرانسوا تصمیم داریم به فرزندانمان چیز با ارزش تری بدهیم : این حقیقت ساده که بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این ست که اهدا کننده عمده ی مهربانی باشیم.


 


در فرهنگ ایرانی بینی یک زن بسیار مهم تر از یک ابزار تنفسی است؛ سرنوشت اوست.دختری با بینی زشت به زودی یاد می گیرد که تنها در رویای یک چیز باشد : یک جراح پلاستیک زبردست. تنها خانواده های بسیار فقیر هستند که دست به تصحیح اشتباه  های دماغی طبیعت نمی زنند.هیچ مقداری از جذابیت ، استعداد، و هوش نمی تواند دماغ نازیبا زا برای یک دختر جبران کند، بی برو برگرد باید تصحیح شود.


 


بین ماجراجویی و حماقت مرز باریکی وجود دارد.


 


ای لـــــیا



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد