بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

183


برای تویی که بیداری می نویسم ...


همه چیز به شکل مسخره ای در داغی شب دم کرده قشنگتر می شه... چیلیک چیلیک عرقِ که از سر و صورتت می ریزه ... لیوان آب با یخای توش و قطرات بخار که چنگ زدن به شیشه لیوان تا پائین نریزن ... رابطه خالق و مخلوق! 


دوست دارم این زیرپیرهن رکابی رو هم در بیارم ..همین یه خط در میون نسیم مستقیم بزنه رُ پوست تنم ... از منافذ پوستم بره برسه به اون خاطراتی که چال شدن تو  گندیدگی این زندگی نذار ...


دستم به روشن کردن کولر هم نمی ره ... ماه پیش قبضش که اومد سه فازمون رُ پروند! دیگه فقط یه نول دارم ...


چند وقتی هست میز رُ آوردم کنار پنجره ... از این بالا شب ابهت بیشتری داره ... چراغایی که روشنن و تو هر کدومشون چند نفری مشغول زندگی ... مشغول زنده موندن ..


نسیمی به زحمت از پنجره آویزون شده و می خواد خودشو ب ِکشه تو ... چه خوب می شد اگه یه بارونی هم می زد و بوی خاک می پیچید ... صدای شر شرش و گاهی افتادن چندتا قطره ای ازش رُ صورتت ... 


 


دختری بود

در پرده نازک خیالم

روزی نشست و دگر برنخواست.


می آمد

آتش میزد

می سوزاند همه خاطرات کودکی را

نمی رفت

اما خیال همچنان می سوخت.


روزی نوشت روی دیواری

دستی پنهان

که تورا چندی ست

می شناسد

این ذهن مرده مغروق ِ در خیال

چشم ِ سبز

ناگزیر نگاهش سبز نیست.


دل که سبز باشد

جوانه می زند

سبز می شود

از نگاه می ریزد بیرون .


دخترک هنوز هست 

در خیال خالی پرده

پاک نمی شود.


نگاه سبز،

می نشیند روی خاطره همه این سالها

هر خاطره ای را سبز می کند

جوانه می زند

روی خیال نازک تنهایی.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد