بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

202 - روزگاری اصفهان ...


روزگاری هم تصمیم داشتم درس را رها کنم و بروم اصفهان وردست یک استاد زبردست کاشیکار شاگردی کنم و کار یاد بگیرم و ... خط ثلث مینوشتم، همیشه مدهوش کاشیکاری های مساجد بودم. همیشه توی آن آبی فیروزه ای ها سیر میکردم، دیوانه میشدم! ثلث را هم همینگونه یاد گرفتم. کلاس نرفتم، آنقدر نگاه میکردم که کم کم خط نوشتن خودش شکل گرفت!


فرم های ترک تحصیل را گرفتم، پر کردم، چه شد که نشد، نمیدانم. گاهی چیزهائی درونمان به هیجان می آید، قُل میزند، می جوشد ... میرسد به مغزمان! اما نمیشود ...

نمی شود دیگر!


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد