بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

208



پرسید : چند سالته؟


گفتم: 34، نه 35، به گمونم توی 36 باشم! همون 35!


خندید و گفت : توی یک سن خاص، می فهمیم راستی راستی داریم نزدیک میشیم به انتهای زندگی! مقاومت می کنیم! چنگ می زنیم به اعداد!


راست میگفت، از یک جائی به بعد نگاه میکنیم به مسیر پشت سر و هزارویک کار نکرده ای که انجام نداده ایم! عمر می گذرد. سالهائی تصمیم داشتم بروم و سینما بخوانم. رتبه کنکور هنرم هم 81 شد. البته خانواده لفظ مهندس را تنگ اسم شازده پسرشان بیشتر می پسندیدند، مخالف خوانی کردند! نخواستم دل مادر بشکند.


حال تصمیم گرفته ام هرجور شده یک فیلم کوتاه بسازم، با همین وسایل دم دستی. حفره ای درونم هست که با هیچ چیزی پر نمیشود، مگر با ساختن همین فیلم کوتاه. همه مان حفره هائی داریم، حفره هائی که اگر پر نشوند روی یک سن خاص ترمز می کنیم! باورمان نمیشود همه چیز دارد می رسد به انتها!


زندگی یک خط باز است. از نقطه آ میرسی به نقطه بِ!تمام ...



+ از میان همینطوری های روزانه




نظرات 4 + ارسال نظر
omid چهارشنبه 16 مهر 1393 ساعت 19:33

آخ اینو از ته دل من گفتی من عاشق فیلمسازی بودم هستم خواهم بود ولی به همون دلیلی که گفتی پسوند مهندس یه راهو عضوی رفتم زندگیم عوض شد منم این حفره رو تو وجودم احساس میکنم

منم به خاطر دل بقیه الان این رشتم
وگرنه دل خودم که بدجور هنر میخواست... الانم مطمئنم بالاخره یه روزی میرم سراغش

نیوشا شنبه 12 مهر 1393 ساعت 11:30

این یکی با همین طوری های روزانه فرق داشت!!
واقعا چنگ می زنیم به اعداد... حس تعلق خاطر به این چهارچوب خاکی است..

ساره جمعه 11 مهر 1393 ساعت 11:37

از حفره های زندگی نگووووووو که پرم از گودال ...

خیلی آرزو دارم..خیلی چیرا هست که باید یاد بگیرم
خیلی کتابا هست که نخوندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد