مرد دراز کشیده است کنار تخت روی زمین، زن روی تخت دراز کشیده است و برگشته است طرف مرد، دست ها را زیر چانه جمع کرده است ،لبخند هم میزند لابد! موهایش آویزان شده اند، مرد دستش را بالا می آورد چند طره از موهای زن را می گیرد، بو میکند ...
ته دلش، جایی پایینتر از قفسه سینه اش یخ میکند.
+ از میان همینطوری های روزانه