قبل از نصیحت کردن بقیه دو دقه خودمونُ بذاریم جاش ببینیم می تونیم اون کارو انجام ندیم یا نه! بعد بشینیم از دریای فضل و دانش خودمون به زور بچپونیم تو حلقش!
یادمون باشه، خیلی کارارو خودمون کردیم و درباره خیلی کارهائی هم که نکردیم قاعدتن چون آشنائی کافی نداریم نمیتونیم نظر کافی بدیم!
البته که خب اعتیاد به مواد مخدر خانمان برانداز است و نیاز نیست بری تجربه کنی و بعد بقیه رو نصیحت کنی، منظورم تو دیگر اموره که خودتونو خودمون می دونیم چیه!
زن چند بار با نوک انگشت اشاره میزند به تُنگ شیشه ای،مرد چشمهایش بسته است، زن شیشه را می چرخاند، سر مرد داخل تنگ چرخی میزند بین مایع زردرنگ داخل شیشه، زن صورتش را به شیشه می چسباند. گونه اش را روی شیشه می گذارد. چشمهایش را می بندد، مردی را می بیند که نشسته است پشت میز نهارخوری و لبخند میزند ...
لبهایش را میگذارد روی شیشه، می بوسد!
+ داستانک
یه سری حرفها هم هست همون یکبار که جسارت می کنی و میگی مزه داره، دیگه تکرارش نکن. بذار از بودن تو خلسه لذتش سیراب بشی، همون زمانی که زمان متوقف شده، همون زمان فریز شده رو یادت بیاری ...
+ از میان همینطوری های روزانه
زن قطعه ها را میپیچد لای کاغذ نازک روزنامه و بندی هم میپیچد دورشان،با دقت توی فریزر میچیند، سر مرد هنوز روی میز آشپزخانه خیره نگاه میکند. زن بارانی اش را میپوشد. چتر را بر میدارد و بیرون میرود.
چند ساعت بعد، پیرزن طبقه پائین زن را جلوی آسانسور با یک تنگ شیشه ای بزرگ می بیند. زن عصر بخیری میگوید و وارد آسانسور میشود.
+ داستانک
به کسی که از تو پارک میخواد بیاد بیرون راه بدید،
به کسی که از کوچه فرعی بن بست میخواد بیاد تو اصلی راه بدید،
به کسی که گیر افتاده تو پیچ و واپیچ ترافیکِ تقاطع راه بدید،
به هم راه بدید،
دست بدید، گاهی پا بدید!
پشت فرمون کمی ریلکستر باشید، لبخند نمیزنید به جهنم، شبیه هِل بوی هم نباشید!
خلاصه اینکه انتقام کم کاری های بقیه رو از همدیگه تو رانندگی نگیرید!
+ از میان همینطوری های روزانه
گاهی آدمها می آیند و جای پایشان را روی دلمان میگذارند و میروند، آدم بعدی که بیاید ممکن است جای پایش جای پای قبلی را پر نکند! دلتنگ می مانیم ...
+ از میان همینطوری های روزانه
خاصیت بت و اسطوره این است که روزی فرو خواهد ریخت، آدمها و شخصیت ها و جریانها را بت نکنیم!
+ از میان همینطوری های روزانه
به زنها باید گفت
+ از میان همینطوری های روزانه
زن توی آینه آفتابگیر ماشین ماتیکش را چندباری کشید دور لب و بعد لبها را روی هم جمع کرد و به هم مالید و در آخر لبها را غنچه کرد و تمام!
مرد روی صندلی کناری اش، دست میکشید به ماتیکی که مالیده شده بود به یقه کاپشنش!
+ از میان همین طوری های روزانه
همه ی آرایش کردن یک طرف، آن قسمت ماتیک زدنش و جمع کردن لبها روی هم و ...
هیهات!
+ از میان همینطوری های روزانه
بعضی ها یک طوری هستند که آدم هوس میکند یک طوری اَش شود!
+ از میان همینطوری های روزانه