بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

425 - خیابان تنهائی من


خیابانی پهن با ساختمان هایی بلند در دو طرفش، یک ایستگاه اتوبوس با درخت صنوبری کنارش، ساعت هم بین دو و سه بعد از ظهر، نسیم خنکی میزند روی صورت خیابان، صدای خش خش خوردن برگهای درخت صنوبر و جریان هوا در خالی خیابان، هیچ کسی هم نیست. من نشسته ام با یک تیشرت بنفش مایل به قهوه ای، تکیه داده ام به صندلی و دستهایم را گذاشته ام روی پشتی صندلی ایستگاه به سقف شیشه ای ایستگاه نگاه میکنم. به حرکت شاخ و برگها ...


گاهی زندگی را رها میکنم و میروم مینشینم اینجا. در این ایستگاه. جایی میان مرز باریک خیال و واقعیت.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 1 + ارسال نظر
دریا سه‌شنبه 28 بهمن 1393 ساعت 06:20

سلام...من هم دقیقا همین ایستگاه اتوبوس رو دارم و دقیقا هر وقت دلم میگیره پناه میبرم اونجا...حس خوبی داره...نمیدونم چرا ولی خیلی خوبه...

به به چه خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد