بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

518 - من ایستاده ام بر گونه خیال!


ایستاده ام گوشه اتاقش، خواب است. روی پهلو و شکم خوابیده است. موهایش پچیده در هم، نور باریکی از بین پرده میخزد روی صورتش. صورتش را فشار میدهد روی بالش. پتو را جمع میکند بین پاهایش، برمیگردد طرف من، چشمهای نیمه بازش را میدوزد به در. جایی که من تکیه داده ام. نگاهش میکنم. لبخندی میدود روی لبهایم. می نشینم کنارش. لبه تخت. دست می کشم روی گونه هایش، خودش را جمع میکند، پتو را توی سینه اش مچاله میکند، میخندد، چشمهایش هم میخندد ... آرام آرام برمیخیزد. خودش را میکشد، چشمها را می مالد ، مینشیند کناره تخت. دست میکند زیر موهایش و بالا می آورد. گردن باریکش پیدا میشود. بلند میشود. تاپ را از تنش بیرون میکشد، چشمها را میبندم، شلوارک را هم درآورده لابد. صدای ریزش باریکه آب می آید. منتظر میمانم تا طعم موهای خیسش را بگیرم در آغوش، من ایستاده ام بر گونه خیال!



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد