بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

519


می گفت : کاش بشه مثل تو بی خیال بود، هروقت تو صورتت نگاه میکنم میگم این علی بی غمه! میشه آدم اینقدر بدون استرس، بدون احساس، بی رگ؟!


بعد می خندید... همکار بودیم، پارسال توی همان اتوبوسی که از تهران میرفت اصفهان جزغاله شد، همان اتوبوسی که اتوبوسی از یزد از آنطرف می آمد و آمد رویشان! ساعت هشت و نیم صبحش هم من از همانجا رد شده بودم، میرفتم دلیجان، ماموریت. خبر نداشتم! بی خیال بودم لابد ...


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد