می گفت : کاش بشه مثل تو بی خیال بود، هروقت تو صورتت نگاه میکنم میگم این علی بی غمه! میشه آدم اینقدر بدون استرس، بدون احساس، بی رگ؟!
بعد می خندید... همکار بودیم، پارسال توی همان اتوبوسی که از تهران میرفت اصفهان جزغاله شد، همان اتوبوسی که اتوبوسی از یزد از آنطرف می آمد و آمد رویشان! ساعت هشت و نیم صبحش هم من از همانجا رد شده بودم، میرفتم دلیجان، ماموریت. خبر نداشتم! بی خیال بودم لابد ...
+ از میان همینطوری های روزانه