بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

650


دو سه روزی ست به هم ریخته ام، وضع مزاجی ثابتی ندارم، میگوید :" چشمت زدن، هی خودتو بنداز جلو تو چش و چال مردم!" 


چای نعنا و نبات را فرو میدهم پایین :"چشم و نظر چیه آخه؟ آدم مریض میشه خب! هزارتا آت و آشغال میخوریم، با هم جور در نمیان آدمو به هم میریزن"


"حالا هی بگو به این چیزا اعتقاد ندارم و اینا خرافاته ولی مردم چشم ندارن بقیه رو خوشحال ببینن، همین حسادتشون کار دستت میده"

"حسادت چی آخه، بی خیال توروخدا!"


"ساده ای به خدا، فکر میکنی همه مثل خودتن"


فشار مواد درون متعلقاتم دیگر امان نمیدهد به گفتگو ادامه دهیم، راه مبال را در پیش میگیرم!




+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد