آدم لجباز و مغروری هستم. جایی که به غرور و شعورم توهین شود کم نمی آورم. توی دوره آموزشی یک غلطی کرده بودیم با چند نفر، افسر نگهبان آمد مارا برد و گفت اونقدر دور میدون میدویید تا جونتون در بیاد، همون دو سه دور اول بچه ها رفتن افتادن به غلط کردن و ببخشید و اینا، جناب سروان هم مثلن بخشید! ماندم من، چند ساعت شد نمیدانم. جانم رسیده بود به حلقم، آخرش چهار دست و پا میرفتم، فرمانده گردان آمده بود و دیده بود سربازی دارد چهاردست و پا توی میدان صبحگاه مثل حیوانات میرود و گاهی میخزد، ماجرا را که فهمید دستور داد ما را ببرند، فردایش احضار کرد و کلی حرف زد و در نهایت گفت : جوون این غرورت کار دستت میده، یاد بگیر گاهی باید خودتو بشکنی، خم بشی، زیاد ایستاده بمونی آخرسر جلو تندباد و گردباد میشکنی!
نمیدانم یاد گرفته ام یا نه ولی تجربه و گذر زمان آدمی را مصلحت پذیر (محافظه کار) میکند.
+ از میان همینطوری های روزانه
این مصلحت پذیری این محافظه کاری بد است!
اصلا همین چیزهاست که ما را به اینجا کشانده.. به جایی که حق ما نیست