وسط این معاشقه افلاطونی تان با پاییز و متعلقاتش اعترافی کنم که من با بهار و تابستان مانوس ترم!
هرچند متولد فصل زمستانم ... چه کنم! هوای دم کرده و تب کرده عصر تابستان را ترجیح میدهم، پنجره ها باز است و نسیمی نم نمک میزند از لای پرده روی پوست عرق کرده از هیاهوی زندگی برای هیچ.
معاشقه و عشق بازی تان را عقیم نکرده باشم یکهو. بفرمایید چایتان از دهن نیافتد!
نیوشا خانم دل پُری داری هاااا
به من باشد زندگی را تعطیل می کنم! هر چهار فصلش را
بعد هم همه را می چپانم ان یکی دنیا
والا! خسته شدم از اینجا که هر چهر فصلش بوی جنگ و باروت و خون و خونریزی می دهد بوی بدی می دهد بوی فقز و انسان کشی می دهد...