با اجازه خودش منتشر میکنم :
فهمیده بودم همسرم با کسی قرار میذاره. همدیگرو میبینن. چندبار رفتم دنبالش و در نهایت یکبار هم میخواستم رو سرشون خراب بشم. خودم رو نگه داشتم. رفتم پیش مشاور. گفت از زندگی سرد شده دوباره گرمش کن. زندگیت رو. خودت رو. زنت رو. نشد. کلن دلش دیگه با من نبود. تقصیر کی بود؟ نمیدونم! تصمیم داشتم بزنمش. خشمم رو خالی کنم. سر اون مرد. سر خودش. حتی به کشتن فکر کردم. سرآخر نگاه کردم و دیدم منم نمیتونم ادامه بدم. یک روز بردمش رستوران و غذا خوردیم و بعد گفتم همه چیز رو میدونم. فردا میریم مثل دوتا آدم متمدن جدا میشیم. باورش نشد. مقاومت کرد. اما من دیگه نمیتونستم. جدا شدیم. اما روحم آسیب دید. مردانگیم آسیب دید. غیرتم آسیب دید. از خودم بدم اومد.
واو! این چگونه مرد انسانی بوده که اینطور شیک موضوع رو تموم می کنه؟!