آقای میم عصر جمعه فیلم میبیند، نیم ساعت رکاب میزند، دو داستان از همشهری داستان میخواند، گلدانها را مرتب میکند، بامبوها را میبرد توی حمام، خاکهایشان را میشوید، گلدان شیشه ای را میشوید.
آقای میم چای میریزد و مینشیند روی صندلی آشپزخانه، پشت میز، خوشحال است خانه ای انتخاب کرده است که پنجره آشپزخانه اش بزرگ است، میشود پنجره های تک و توک روشن را دید. چراغ کم نور هود روشن است، صدای موسیقی نرمی فضای خانه را میشکافد، پخش میشود توی صورتش.
از توی پنجره میشود دید که ...
نه نمیشود دید. بخار چای میرود میماسد روی پنجره سرد آشپزخانه، از باریکه باز پنجره میگذرد، میرود از فضای خالی میان خانه ها، میرود توی تراس خانه همسایه، همانجایی که سالهاست دیگر زنی روی تراس نمی آید!
+ داستانک