بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

985


کم کم در زندگی حل می شوی ، میشوی همین بودن های هر روز. دود سیگار را می تپانی ته حلقت و اگر اکسیژنی هم مانده باشد بین این همه دود شاید آن ریه ی لامصبت هم نفسی بکشد . 

یکی می گفت : این نوشتن ها هم تکراری شده است ، این که بنویس


ی عادت و بگرد دنبال کلمه . عادت ، عادت است و تکرار ، تکرار. روزی کسی می نوشت :آرام آرام شروع به مردن می کنی و کسی نفهمید که چرا کم کم! عادت همین کم کم است ، همین گاه به گاه از یاد رفتن نوشتن. اینکه دیگر غروب می شود تکه ای نارنجی رنگ و فراموشت می شود که هر غروب چیزی می نوشت روی افق شهر وقتی کسی در قلبت تاب می خورد ، می سوخت ته قفسه سینه ات!


باران هم می رود از یادت ، که تند می پریدی و تا تمام نشده بود بر نمی گشتی ،خیس می شد همه ی تارهای خیال ِ با او بودن. غنج می زد ته دلت و گاهی هم می خندیدی که انگار دیوانه ای دارد طعم بستنی را می فهمد!


آرام آرام آغوش خاطره می رود بین الباقی ظروف زندگی که چیده شده اند در ویترین فراموشی و خاک می گیرند و طعم ها و بوها هم می ماسند روی دیوار ِ عادت و هی تکرار می شوند.


ای لیا



نظرات 1 + ارسال نظر
... شنبه 19 دی 1394 ساعت 01:08

خاطرات
بوی تند
عاادتهای بکش و همچنان خوشگل نگهم دار
و سکوت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد