بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

971


تنهایی


یک انتخاب است 


ولی نه الزامن از طرف خودمان!



+ از میان همینطوری های روزانه



970


دلت سفارت بود


هرچند


من خودسر نبودم!



ای لیا



969


زین پس 


قبله، طره (پریشان) گیسوی توست!



ای لیا



968


دلتنگ تو بودم،


تو که نیامدی!



ای لیا



967



خب این هم حقارت است. اینکه مثلن کشوری مثل جیبوتی را به تمسخر بکشی. اصلن میدانی چه کسی شروع کرده این تمسخر را؟ همین آقایانی که تا دیروز افتخار میکردند به رابطه با همین کشورها و امروز که حماقتشان در تعرض به سفارت سعودی دامن همه را گرفته فرار به جلو را ترجیح داده اند و حال میگویند اصلن جیبوتی کجای نقشه است؟!

اصلن شهر من و تو کجای نقشه است؟ اصلن انسانیت کجای نقشه است؟ اصلن ...

اصلن هیچ، اصلن بگذار لابلای دردهای روزانه مان کمی هم آدمیت را اوق بزنیم!



+ از میان همینطوری های روزانه



966


گفت : زنها سه دسته اند، دسته اول ...

موبایلش زنگ خورد، همسرش بود. حرف زد، دوست داشتنی حرف میزد. خواستنی. معلوم بود با تمام وجود زنی که آنطرف گوشی هست را دوست دارد. تماس که قطع شد گفت : زنها دو دسته ان! اونایی که دوست دارن، اونایی که دوسشون داری!

فلافل را گاز زد، نگاه کرد به دهان بسته پر از فلافل من!



+ از میان همینطوری های روزانه



965


زنها و مردهای زیادی توی زندگی هامان می آیند و میروند، بعضی هاشان را دوست داریم، عاشق بعضی های دیگر میشویم، بعضی ها هم رهگذرند، اما این وسط یکی هست که نگاهش با بقیه توفیر دارد، همان یک نفر خاطره اش می ماند. همان یک نفر در میان سکوت ذهنمان راهش را ادامه میدهد ...



964


آدمها 


یادشان میرود زندگی کنند


می میرند!



ای لیا



963


زن دارد چهل و چند ساله میشود، زن دارد پوست می اندازد، زن دارد زندگی را تازه میکند، زن پیشتر زندگی را هدیه داده بود به زمین، زن دوباره متولد شده است ...

زن توی آینه نگاه کرده بود به پهلوهایش، دست کشیده بود روی شکمش، زن زندگی بخشیده بود. به این فکر کرده بود که مرد لب گذاشته بود روی خط های پهلویش و بوسیده بود.

زن توی آینه خندید ...



+ از میان همینطوری های روزانه



962 - دعای مادر


خب هیچوقت حساب جیبم را نداشته ام. هیچ وقت حساب و کتاب نکرده ام. پول برای خرج کردن است. پول برای رفع گرفتاری های زندگیست. همینطوری خانه خریدیم، همینطوری ماشین خریدیم. چشممان به مال و اموال پدری هم نبوده و نیست. به خواهرها گفتم کاغذ بیاورید بنویسم که ما سه تا برادر با دو خواهرمان سهم یکسانی در ارث داریم. اصلن پدر صد سال بعد که سرش را گذاشت زمین من سهمی نمیخواهم. یعنی در افق زندگی ام مال و اموال پدری جایی ندارد. منکرش نمیشوم که پول زیاد داشتن امنیت خاطر ایجاد میکند، اعتماد به نفس می آورد، ولی همه اش این نیست خلاصه.


مادر هروقت میخواست دعا کند میگفت : مثل سیل برایت بیاید و مثل طوفان برود.



961


گفت همین که میدانم هست، همین که یک گوشه این شهر دارد نفس میکشد، همین که ... همین بس است. همین حالم را خوب میکند حتی اگر نفس های گرمش روی صورت من نخورد، نجوای صدایش زیر لاله گوش من نباشد.



+ از میان همینطوری های روزانه



960


خب شیرینی عاشقی به همان خریتهای زیر سی سالگی ست. بعد سی سالگی که یاد میگیری منطقت را هم ضرب و تقسیم کنی توی رابطه!



959


گفت : مردها به زنها خیانت میکنن و زنها به خودشون ...



958


عصر جمعه ات را 


بردار و بیاور


یک آغوش تنگ بودن را بنوشیم!



ای لیا



957


مردی 


خواب میبیند


صدای زنی را ...



ای لیا