بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1020


شب بهترین حالت زمان است ، وقتی از همه چیز خسته ای ، چنبره می زنی در تنهایی خودت ، دور می شوی ، به خیال بال می دهی تا بپرد از روی پرچین خاطره ها ...

کسی را دوست داری ، در چشمانش غرق می شوی ، در بویش گم می شوی ، در صدایش به رقص می آیی و خاطراتی که همیشه تازه اند...

باران می بارد ، خیابان طعم زندگی می گیرد ، دست خاطرات را می گیری و پرت می شوی به خیابانی در سال هزارو سیصدو چند!
برگ ها می ریزند روی آبی باران و سبز و آبی در هم می آمیزند ، رنگین کمان به زمین آمده و کسی دستانش را در دستان تو گم می کند ، رنگ به رنگ می شود خیال و چه شیرین است صدای باران روی ملودی خیس خیابان!

کسی را دوست داری ، طعم زندگی می دهد ، بوی دوست داشتن و خیالت را به چایی مهمان می کند در ایوان ِ زندگی. نان تازه ای و پنیر و کمی سبزی ، همه ی گذشته زنده می شود خیالت به طعم شیرین دوستی می نشیند ...

آغوشی جایی پی بوسه می گردد ، دستی گرمای تنی را می جوید ، انحنای تنی به خیال خاطره ای می اندیشد و باران هم چنان می بارد و تر می شود همه ی پوست ِ نازک تنهایی ...


نظرات 1 + ارسال نظر
... شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 23:14

عاشق می شوی.
عاشق اینکه فقط مدام صدایش کنی و او بگوید جانم. بخواهی دستش را بگیری اما نباشد
دور باشد
بعد فاصله بیاید پایش را بگذارد روی گلویت
خفه ات کند...
و کلی حرف نگفته
و سکوت
و
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد