دوست داشتم یه مسیری بود شامل جنگل و بیابون و جلگه و خیلی چیزهای دیگه و راه می اوفتادم پیاده میرفتم، چند روز چند شب، چندصد کیلومتر یا مثلن دو سه هزارکیلومتر ...
بعضی وقتا نمیدونیم چه مرگمونه، میخوایم فقط بریم، بریم و همه چیز رو پشت سرمون بذاریم که ناپدید بشه و بعد دوباره برگردیم همونجا و باز ببینیم یه مرگیمون هست که خودمون خبر نداریم لابد!