بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1079 - چند نکته ساده در زندگی مشترک



1 - اگر تو زندگی مشترک خرجی میکنید هی به هم یادآوری نکنید، اگر یکی هم یادآوری میکنه اون یکی مقابله به مثل نکنه. این وسط مخصوصن مرد بیشتر خرد میشه. زندگی مشترک همه چیزش مشترکه، هم درآمدش هم خرجش و هم قرض و قوله هاش!
2 - الکی هم شده یه چیز جدید بخرید برای خونه. در حد یه کیک دوازده هزارتومنی. آره بابا هست تقریبن هفتصد گرم هم میشه. ما که عادت کردیم.
3 - توی تولد سنگ تموم بذارید. الزامن خرید هدیه گرانبها نیست. یادش میاره که چقدر براتون ارزشمنده.
4 - گاهی به هم فضا بدید برای تنها شدن. نیاز داریم گاهی بکشیم تو خودمون.
5 - لحظات خوش رو گاهی با هم مرور کنید، لحظات تلخ رو بذارید همونجا تو سطل آشغال ذهنتون بمونه. به مرور خودش دفع میشه.
6 - درباره گذشتتون نمیخواد خیلی ریز وارد بحث بشید. اینکه قبلن با چند نفر خوابیدید یا با چندتا دختر و پسر دیگه بودید شاید در حد همین " من قبل تو با آدمهای دیگه ای هم دوست بودم" کفایت کنه، دیگه وارد کیفیت و جزئیاتش نشید. مورد داشتیم برای تحت تاثیر قرار دادن دختر از جزئیات عملیتهای شبانه اش هم گفته!
8 - ماها بعضی وقتها معلوم نیست چه دردیمونه! یعنی خودمونم نمیدونیم، اون روی سگمون بالاست، تا اینطوری شدیم زرتی همه چیز رو تموم شده ندونید، ممکنه زن تو دوره ماهانه اش باشه یا مرد چِکش برگشت خورده یا اصلن اونم هورموناش به هم ریخته! فرصت بدیم به هم.
7 - هفت جا افتاد اون بالا اینجا بگم، زن و شوهر دعوا میکنن و بعد برمیگردن تو بغل هم، اینو بدونیم زندگی مشترکی که ساختیم ارزشش زیاده تا دری به قابلمه ای خورد نریم دادگاه خانواده ونک!
9 - یه مشکل اساسی اینه که زن و مرد جلو هم میخوان پشت خانوادشون در بیان. اینو بی خیال شید. الان شماها واس همید و خانواده هاتون اون پشت دارن زندگی خودشونو میکنن. مطمئنن شوهرت از برادرت باید برات عزیزتر باشه و همچنین زنت از خواهرت.
+ درباره مادر یه تبصره میزنم که فقط احترامشو نگه دارید ولی نیاز نیست به حرفش عمل کنید. مادره دیگه. یه چیزی میگه از رو عشق و علاقه ولی ممکنه عمل کردن به حرفش زندگیتونُ به هم بریزه. گوش بدید ماچش کنید بعد برگردید تو کانون گرم عشق و حال خونه خودتون!
10 - گاهی نیاز داریم دوست داشته شدن رو بشنویم، گاهی جای عسلم و عجقم و اینا دوست داریم اسم کوچیک همدیگه رو بشنویم.
11 - امروزم هوا گرمه، دوش بگیرید، بگیریم!
12 - رابطه رو هر دو طرف باید حفظ کنن. یکی اونوسط فداکاری کنه و اون یکی کلن بشه انگل درست نیست. لنگاتم از اون وسط جمع کن، آدم باش!
13 - بعضی وقتها نیاز داریم شنیده بشیم، مخصوصن خانمها. اینطور وقتها زنها دنبال راه حل نیستن، بفهم اینو! میخواد حرف بزنه، سرشو بذاره رو شونت، تو بغلت، شاید گریه هم کرد. دلش آروم میشه. اونوسط راهکار در نکن، بذار حرفش که تموم شد بعد تو حرف بزن.
14 - بعلاوه هجده (اگر زیر سن قانونی هستید این را نخوانید! آره والا تو هم نخوندی اصلن!)
.
.
.
رابطه جنسی الزامن فقط فعل و انفعال نهائی نیست، گاهی یه معاشقه کار چندتا رابطه جنسی رو میکنه. اینو مدنظر داشته باشید، کار سختی هم نیست، رو همون مبل خونتون که نشستید البته با در نظر گرفتن اینکه یهو بچه شاش نگیره بخواد بیاد تو هال! البته اونائی که بچه ندارن هم مراقب همسایه روبروئی باشن!
15 - کِتفم درد میکنه.
16 - یکی یه چائی نداد دست ما ها! خدائیش این همه تایپ کردیم. اصلن میخونید اینارو؟!
17 - آغوش. آخ آخ آقا این بغل که میگن معجزه میگنه. حتی وقتی با هم دعوا دارید. اینو یادتون باشه.
ولش کن دیگه بقیشم بمونه یه وقت دیگه.


1078


توی ایستگاه دروازه دولت میخواهم سوار قطار خط چهار شوم، در باز میشود، ساعت خلوتی مترو است، روبرو، دقیقن روبروی درب ورودی خانم قدبلندی ایستاده است، دستهایش را کرده است توی جیب مانتو و پاهایش را از هم باز کرده، جا میخورم، شال سبز رنگی دارد، کنار نمیرود، از کنارش رد میشوم طوری که با هم برخوردی نداشته باشیم، تکیه میدهم به پشتی شیشه ای، کمی که میگذرد به دختر تعارف میکنم بیاید جای من بایستد اعتنا نمیکند، توی ایستگاه ولیعصر جمعیت زیادی بالا می آیند اولش با دختر مواجه میشوند که آنوسط ایستاده، سعی میکنند برخورد نکنند ولی موج جمعیت دختر را وامیدارد عقبتر برود، زن و مردی می آیند داخل جایم را به زن تعارف میکنم، تشکر میکند و مرد دورش را حائل میکند، دختر جوان آنوسط دستش به جائی بند نیست میروم بین صندلی ها می ایستم، صدای دختر می آید که آقا خودتو نمال! سرم را برمیگردانم به سمت پنجره، تصویر خودم را با تیشرت سبز رنگ می بینم، جلویم پسری نشسته حدودن بیست و دو سه ساله، عینک کائوچوئی دارد، برمیگردد نگاه میکند به پشت سرش، توی سیاهی تونل خیره میشود، میگویم :" آره خیلی تاریکه، خیلی!" پسر سرش را بالا می آورد نگته میکند توی چشمهای من چیزی نمیگوید، توی گوشهایش هندفری دارد، موسیقی گوش میدهد، ته صدای موسیقی رپ از توی گوشی اش بیرون میزند! دختر شال سبز دوباره به کنار دستی اش میگوید که خودش را نمالد. قطار نگه میدارد، من پیاده میشوم.



1077


درباره زنها همیشه چیزی برای سورپرایز شدن دارید. درباره فیزیولوژی و رفتارهای جسمی و جنسی شان، درباره انواع و اقسام هورمونهایی که به هر دلیلی بالا و پائین میشوند و عمدتن هم یک مرد اینوسط متهم برهم خوردن آنهاست! یا مثلن حالات روحی و روانیِ شان که شبیه ماههای اول بهار است و باران و آفتاب را مخلوط دارد که ماحصلش البته رنگین کمان است خب .ولی در کل بدون زنها زندگی چیزی کم دارد لابد، یک جای کارش خواهد لنگید البته چند جایش مطمئنن.

بماند الباقی ...



1076


همیشه چیزی برای نگفتن باقی می ماند، می ماند کنج دلت برای روزهای خاطره بازی ...


ای لیا


1075


بدترین نوع رفتن این است که نمیدانی چرا میروی، تصمیم گرفته ای ولی نمیدانی، یعنی بار خودت را بسته ای، چمدانت را دم در گذاشته ای ولی توی دلت چیزی قُل میزند بالا می آید، شبیه نور پرژکتور سینما پخش میشود جلوی چشمانت.
میروی ولی نمیروی ... نگاه میکنی به پشت سر.

+ از میان همینطوری های روزانه
telegram.me/boiereihan


1074


ایکاش 


زنی بخندد


و هوا پر شود از طعم احساس ...



ای لیا



1073


آنقدر پیر شده ایم


که یادمان بیاید


روزی زندگی پشت لبمان سبز می شد



ای لیا



1072


دوست داشتن ساده است . کودکی باید نشسته باشد در قلبت تا بدون هیچ چشمداشتی در اغوش بگیرد احساس بودن ها را. 
دوست داشتن یعنی باران که می بارد دست کسی را بگیری و حس کنی که هنوز گرم است و طعم عادت نگرفته تکرارهای زندگی ...
دوست داشتن یعنی دست تو را بگیرم پرت شویم روی خیابان های باران زده خاطرات که سادگی داشت و احساس پیاده می رفت و دست در دست خیال داشت.
دوست داشتن یعنی چای خوردن بدون منت و دیدن لب های ت

و که می خندند و گرما می ریزد روی خط خطی های زندگی ...
دوست داشتن ساده است ... دوست داشتن آغوش تر یک تنهایی را پر کردن است . دوست داشتن دست پیچیده لابلای موهای توست. موهایت که می ریخت در آغوش باد ...
دوست داشتن یعنی زندگی را در رگ های عادت ببینم و سیر نشوم و دوباره در پی چشمان تر خیال باشم . 
دوست داشتن همین است، لب های تو که طعم بغض تنهایی نگرفته ... طعم خاطره دارند و سیر نمی کنند لب های احساس را.
دوست داشتن یعنی من می نشینم و منتظر صدای پای آمدنت می مانم که روی برگ های خیابانی در پائیز می ریزند.
دوست داشتن ساده است ، بوئیدن نگاه تو ...



1071


تنهایی یعنی


اشک باشی ،


و چشمی نباشد که تو را در آغوش گیرد .



ای لیا



1070


دستم شکسته بود، شکستن که نه، کمی ضرب دیدگی داشت، گفتند گچ بگیر. دوزاده سال قبل بود گمانم، توی همین مسابقات فوتبال محلات. آنموقع ها هنوز اتوبوس های خط انقلاب آزادی بودند. همان ایکاروسهای آکاردئونی، ایستاده بودم وسط اتوبوس همانجائی که آکاردئون داشت، از قسمت خانمها یکی مرا صدا کرد، عاقله زنی بود، رفتم نزدیک میله و گفتم بله! زن کمی مردد گفت : این نوه منه! به دختری پنج شش ساله اشاره کرد. بعد گفت میگه میشه رو دست این آقا یه نقاشی بکشم! خب جا خوردم، البته الان اگر کسی چنین چیزی بگوید بی درنگ دستم را دراز میکنم نقاشی بکشد ولی خب آن سالها جوانتر بودم و اینقدر هم دلم برای دختربچه ها غنج نمیزد. در ضمن بین آن جمعیت خجالت میکشیدم. کمی گذشت و بعد گفتم ایرادی ندارد، دخر آمد اینور میله . من نشستم و او هم نشست و نقاشی کشید، با چندتائی مداد رنگی توی کیفی که همراهش داشت. البته خب خجالت زده بودم ولی نقاشی که تمام شد حالم بهتر شد، یک خانه کوچک و دختری کنار یک گل قرمز رنگ بزرگ.
نقاشی ماند و اصلن هم توی ذهنم نماند یادگاری نگهش دارم. مثل حالا که چیزهائی ک پشتشان خاطره ای دارد را نگه میدارم.گچ را بریدیم و دور ریختیم.
امروز این را یادم آمد، همین یک ساعت قبل هم یادم آمد، نمیدانم چرا، چیزی دیدم، کسی را دیدم شبیه دخترک، نمیدانم ولی یادم آمد، با تمام جزئیات یادم آمد ... حالم خوب شد.
فی الحال هم که مینویسم لبخندی گوشه لبم نشسته است.


+ از میان همینطوری های روزانه


1069


یه چائی بریز، بیا بشین همینجا کنار خودم، تو این آشپزخونه، نسیم خنکی میزنه از پنجرش، یه موسیقی لایت و سبک هم داره پخش میشه. اصلن نگاه کنیم به بیرون، حرفم نزنیم، گاهی تو چشای هم خیره بشیم و بعد یه هورتی از چای بکشیم ...

دیگه چی میخوای مگه؟ آرامش همینه به خدا!


1068


سطح دغدغه هامون متفاوته ...
یکی نون نداره بخوره، یکی نگران اینه که تو ماشین سیگار بکشه یا سگ داشته باشه بهش گیر میدن، یکی خرج عمل نداره، یکی میگه دوباره باس دماغو عمل کنم خوب نشده باز! یکی زندانی داره، یکی نگران زندانیاست، یکی رو صورتش اسید پاشیدن، یکی مشکلش اینه که چرا اَپِل نداره، یکی کلن دندون نداره، اون یکی میخواد ایمپلنت کنه پول نداره، یکی دغدغه دو متر جای اجاره ای داره عروس دو سال عقد کردشو ببره سر خونه زندگیش اون یکی میگه شمال نه ویلای کیش!
من کجام؟ دغدغه من چیه؟
همین اختلافات سطح دغدغه ست که زندگی رو قشنگ میکنه. مثل اشتباهات داوری تو فوتبال.


1067 - ابد و یک روز ... بعد!


دیروز رفتیم سینما آزادی ازبین اون همه درودافی که اومده بودن رد شدیم رفتیم طبقه سوم نشستیم و بعد فیلم شروع شد ...ابد و یک روز
اونجاش که محسن داشت میگفت سمیه نرو، توروخدا نرو منم یهو حرف اومد تو دهنم گفتم " سمیه نرو!" احساس کردم بقل دستیم برگشت نگاه کرد. خانم بود. سمیه بود یا نه نمیدونم ولی خلاصه فیلم گرفت مارو.


1066 - مترو


توی ایستگاه توحید دختر و پسر دست هم را گرفته اند وارد قطار میشوند، تکیه داده ام به پشتی شیشه ای کنار در، پسر دیگری آخر سر سوار میشود همانجا جلوی در می ایستد، پاهایش را از هم باز میکند تا بتواند نیرو را جوری توزیع کند که در حالتیکه ایستاده و دستش به جائی بند نیست گوشی اش را چک کند. نگاهم می اوفتد، طبق معمول تلگرام است نگاهم را میدزدم به سمت دختر و پسر. چشمهای دختر میخندد، وقتی از پائین توی چشمهای پسر نگاه میکند. کم سن و سالند. شاید بیست و دو سه ساله، شبیه دانشجوها، خوشحالند، ناخودآگاه لبخندی میزنم. دیدن خوشحالی مردم خوب است. نرسیده به ایستگاه انقلاب قطار کند میکند بعد یکهو تند میکند پسر موبایل به دست پرت میشود دست می اندازد لحظه آخر یقه کت مرا می گیرد، دستش را میگیرم، با آن یکی دست گوشی را نگه داشته بعد که همه چیز آرام میشود تشکری میکند. دست میگذارم روی شانه اش لیخندی میزنم. توی ایستگاه ولیعصر که حالا شده تاتر شهر پسری با یک کوله پشتی بزرگ وارد میشود، فروشنده نیست ولی کوله اش به اندازه یک نفر است وقتی میچرخد و پشتش به من است انتهای سفت کوله میگیرد به صورتم، معترض میشوم که حداقل کوله را باز کند و توی دست بگیرد اینطوری آسیب کمتری به بقیه میرسد، خیلی جدی می گوید : تورو سَننه؟! جوابی نمیدهم، لبخندی میزنم باز، میرود وسط واگن. آنجا مردی ایستاده شبیه آن پرنده قرمز توی انگری برد، همانطور عصبانی طور، کوله پسرک اینبار میگیرد به پهلوی مرد، مرد هم عصبانی میگوید : حیوون مگه اون آقا بهت نگفت کوله رو بگیر تو دستت؟ مرد قشنگ دو برابر پسرک است، پسرک همانجا کوله را باز میکند و میگذارد کنار پاهایش! انگری برد نگاهی میکند به پسرک بعد نگاهی میکند به من، هردو لبخند میزنیم. سرم را میچرخانم، نگاه میکنم به دختر که با تمام وجود به پسر همراهش خیره است، پسر حرف میزند، دختر توی اعماق وجود پسر غرق است.


+ از میان همینطوری های روزانه


1065


گفت : برگشته میگه من دوسِت دارم. دو ساله نگات میکنم، هر حرفی میزنی ذوق میکنم، دلم برات تنگ میشه، شبا بالش بغل میکنم بو میکنم میگم توئی! گاهی حواست نیست از پشت سرت بو میکشمت، ریه هامو پر از تو میکنم.
گفتم :خب؟
گفت : خب نداره که، بهش گفتم عشق یه خیالِ شیرینه. با هم که باشیم دو سال دیگه چشم دیدن همو نداریم! همه اینارو یادت میره.
گفتم : خاک بر سرت! فلافلتو بخور بدبخت!
اومد حرف بزنه گفتم حرف نزن دیگه! اون سس رو بده یه بارم که شده من بحثو تموم میکنم!


+ از میان همینطوری های روزانه