بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1102


صبح پنج شنبه زنگ میزند که بیا برویم باغمان توی هشتگرد، نگاه میکنم به ساعت و بعدش جواب میدهم :" الان اتوبان کرج قیامته! بعدش تو این گرما چه کاریه خب! میخوام بخوابم!"
کلی اصرار میکند، من هم فقط می گویم نه! ده دقیقه بعد یکی دیگرشان زنگ میزند، این یکی از بانوان محترم فامیل است، سعی کرده اند از جبهه دیگری پاتک بزنند، از گوشه ای که نرمتر است!! این یکی هم هرچه میگوید باز می گویم نه! آخرش یک جوری اسمم را میکشد که دلم ضعف میرود ولی باز مقاومت میکنم و سنگر را نگه می دارم!
سرآخردکتر فامیل یا بزرگتر فامیل زنگ میزند، این یکی می گوید نیم ساعت دیگه جلو در حاضر باشید، می گویم نه! بعد که میگوید " چی گفتی؟" می گویم هیچی نیم ساعت دیگه جلو دریم! دکتر یک جورهائی حرفش پس نمیخورد، حتی یکی مثل من بچه پررو هم توی نه گفتن برای خواسته هایش کم می آورد.
راه افتاده ایم و یک جاهائی بعد وردآورد میخوریم به سیل ماشینهای ساکن، خب هوا گرم است، کولر را هم باید روشن کنیم، دو ساعت بعدش پس از خالی کردن نصف باک ماشین توی ترافیک و سلام عرض کردن خدمت اموات فامیلها می رسیم به جائی که میشود دنده را بعد از دو ساعت زد توی دو بعد هم سه ولی خب نزدیک هشتگرد دوباره میشود همان دنده یک و بعد نیم ساعت میرسیم به باغ! باغ؟!! اوهوم، یک چندتائی درخت گیلاس و آلبالو وچیزهای دیگر آنهم وسط بیابان، نه سایه درست و درمانی نه چادری و نه ...
خب الان چه غلطی کنیم؟!
عاقلترشان جواب میدهد خب بریم آلبالو و گیلاس بزنیم به بدن مهندس!!
مهندس را هم یک جوری می گوید که انگار دارد فحش میدهد، خب توی بازار آهن پنشای من برایش کارگری میکنند!
میروم سمت درخت ها، پائیشان هرچه بوده کنده اند، آن بالاها چندتائی گیلاس مانده است، حالا که کلی بنزین و اعصاب مفت را سوزانده ایم حداقل گیلاس بچینیم شاید دردش کمتر شود! میروم بالای درخت، شبیه همان قدیم ها روی درخت توت کلی که قیقاج میدادم، بعد دوساعت و کلی عرق ریختن و سرویس شدن پنج شش کیلو گیلاس چیده ام، اندازه کل بقیه شان! هرچند اینوسط میرفتند چائی میخوردند و گپ میزدند و عملن چیزی هم نمی چیدند، کلی تعریف میکنند و من ساده دل هم خوش خوشانم میشود که یکهو یکیشان می گوید خب گیلاسارو بیارید تقسیم کنیم!
چیرو تقسیم کنیم؟
گیلاسارو دیگه مهندس!
تازه میفهمم من شبیه زن خرابی بوده ام که برده اند توی خانه شان و پولش را هم نداده اند! آخر سر هم یک لگد زده اند توی ماتحتش!
موقع برگشتن ساعت شش عصر افتاده ایم توی ترافیک قبل کرج، به اندازه دویست و پنجاه گرم گیلاس داده اند سهم ما، چندتائیشان آمده اند توی ماشین ما، دیگر عصمت خانم و عفت خانمی نمانده که توی سوراخش نرفته باشند، سیراب شیردان همه را که در می آورند یکیشان می گوید : مهندس کولر ماشینتون هم خیلی خنک نمیکنه انگار! بعد دست میکند نایلون گیلاس را برمیدارد که بخورد میگویم : خاکیه ها! خدای نکرده مریض میشید!
گیلاس را می مالد به پیراهنش و می گوید : هممون خاک میشیم یه روزی!
تا از ترافیک بیرون بیائیم همان دویست و پنجاه گرم را هم خورده اند، هر دو دستم روی فرمان است، نگاه میکنم به جریان کند ماشین ها!


+از میان همینطوری های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد