بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1107


مرد چندبار دیگر نگاه میکند به عکس زن. عکس زنی ست که یک طرف صورتش روی بالش است, تاپ تیره ای پوشیده, یکی از چشمهایش دارد به مرد نگاه میکند, بخشی از برجستگی بالای سینه های زن پیداست, مرد نگاه میکند به چشم زن, نگاهش سر میخورد روی برجستگی بالای سینه های زن, شرم میکند نگاهش را میدزدد, یادش می آید یکبار توی خیابانی بوی عطر زن را شنیده بود سر چرخانده بود, زنی پیچیده بود توی کوچه, رفته بود دنبالش و گفته بود : ببخشید! زن برگشته بود ونگاه کرده بود به مرد ولی او نبود یک اوی دیگر بود, اوی کسی دیگر. دوباره نگاه میکند به عکس زن, چشمهایش را میبندد, زن برمیگردد به طرف مرد, صورت مرد را توی دستهایش میگیرد مرد چشمهایش بسته است زن میخندد مرد نمیخواهد چشمها را باز کند زن نوک بینی را میکشد روی بینی مرد, مرد نمیخواهد چشمها را باز کند زن لب میگذارد روی لبهای مرد, مرد چشم باز میکند, زن توی تصویر دارد به مرد نگاه میکند, لبهای مرد خیس است ...


+ داستانک


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد