بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1114


داریم چای میخوریم، میگه فلانی دوستم رو یادته، میگم خب! میگه داره ازدواج میکنه. میگم به سلامتی، میگه با یکی که دوازده سال باهاش دوست بوده!
چای میپره تو گلوم، میگم مگه تو هر بار نمیومدی میگفتی الان با یکی دوست شده پسره اینجوره اونجوره، این یکی کارخونه داره، چند وقت بعد میگفتی اون یکی رئیس یه شرکته، بعدش با پسر یه تاجر دوست شده، تازه میگفتی که رابطه جنسی هم داشتن! بعد چطور با یکی دوازده سال دوست بوده و یا این همه هم دوست بوده و با همه هم خوابیده؟
میگه چی بگم والا! بعد با آقای فلانی معاون شرکت هم دوست بوده، چتاشو بهم نشون داد، جا خوردم، اون بنده خدارو هم اسکل کرده بوده ولی با اون نخوابیده انگار!

یه مقدار میگذره و لیوان چای رو میذاره رومیزو بعد میپرسه : به نظرت اگر ازدواج کنه با پسره با بقیه دوست پسراش رابطشو قطع میکنه؟
دستشو میگیرم و نگاه میکنم تو چشاش و میگم بیا امیدوار باشیم که اصلن ازدواج نکنه، اون پسره گناه داره به خدا!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد