نشسته ای کتاب میخوانی, یکهو بوی عطرش میریزد زیر دماغت, یک گوشه خاطره ای توی ذهنت پاره شده است لابد, سرت سبک میشود, کتاب را ول میکنی, نگاه میکنی به سقف, انگار توی اتمسفر اتاق معلق میشوی, در میان عطرش غوطه ور میشوی ... بو تو را رها نمیکند, عطرش تو را رها نمیکند.
+ از میان همینطوری های روزانه