بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1095


یکی نان نداشت، می مرد

یکی وجدان نداشت، می خندید!


یکی در لبنان بود، چه می دانم لخت بود انگار
یکی هم در اینجا بود، صورتش سرخ بود انگار


یکی کفش نداشت، واکس می زد
یکی هم کفش داشت، تو سر واکسی می زد


یکی درد داشت و می خندید
یکی مرض داشت و نمی خندید


یکی عقل داشت ولی روی دیوارهای شهر می شاشید
یکی هم سواد داشت روی دیوارهای شهر می نوشت:" شهر ما خانه ماست"

یکی مادرزاد زیر آفتاب برنزه بود،
یکی هم در سایه زیر سولاریوم بود!

یکی جان می کند عرق می ریخت ولی نمی خورد!
یکی هم نشسته بود عرق می ریخت می خورد!

یکی در صف مرغ ضربه فنی می شد
یکی هم در نیاوران خون بالا می آورد

یکی در ایستگاه بی آر تی حضرت عزرائیل را ملاقات می کرد
یکی در جردن دختر عزرائیل را بلند می کرد

یکی داشت کمی می خوابید در جوی آب
یکی هم گوسفندهایش تمام نمی شد

یکی می مرد، طبیعی هم می مرد
یکی اما یادش رفته بود، ولی می مرد

یکی بود یکی هم نبود
یکی نبود ولی می گفتند بود.

یکی رفت، پا داشت. برگشت، نداشت
یکی نرفت، نشست گوشت تن بقیه را خورد.

یکی ساندیس می خورد و باورش شد"صد درصد طبیعی!"
یکی هم ...

بگذریم هرچند ...
"یکی می مرد ز درد بی نوایی
یکی می گفت: عزیز زردک می خواهی؟" 


ای لیا