زن آمده بود گفته بود نگهبان شرکت چندماه است به رییس نامه مینویسد که چند وام مسکنش وا خورده و اگر لطف کنند حقوق هشتصد تومنی اش را بکنند یک میلیون آنهم پس از ده سال کار کردن که بتواند آن چهل متر آپارتمان را حفظ کند, آنهم توی اسلامشهر. رییس هم برگشته بود گفته بود که : بهش بگید تو که کار نمیکنی, همش نشستی یا خوابی! زن گفته بود همین مرتیکه رییس شرکت چند وقت پیش ماشین شرکت را به بهانه اینکه در شان رییس شرکت نیست تبدیل کرده به یکی از این شاسی بلندهای از ما بهتران. مرد کمی فکر کرده بود و چیزی نگفته بود. فردایش زن با نگهبان رفته بودند بانک و پنج قسط عقب افتاده را پرداخت کرده بودند, مرد هرچقدر اصرار کرده بود زن بروز نداده بود گفته بود کار یک خیر است.
همان شب زن و مرد توی خانه نشسته بودند و هندوانه میخوردند, زن گفته بود : هنوز سه ماهی مونده تا بدنیا اومدنش, تا اونموقع پول جور میشه واس خرید اسباب و اثاثیه دخترت آقا! مرد خندیده بود, نگاه کرده بود به شکم برآمده زن, دست کشیده بود روی شکم برآمده زن.