بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1143 - عباس کیارستمی


یکم - عباس کیارستمی را قبل بیمارستان رفتن که یادتان هست. بعد یکهو عکسی منتشر شد از حال نزارش که همه ما را در بهت و حیرت فرو برد و بعدش این داستان همیشگی عدم رسیدگی صحیح و تشخیص های غلط پیش کشیده شد و بعدها هم که کیارستمی جانش را برداشت و خواست فرار کند تا بیشتر از این نکشندش دیگر آنقدر دیر شده بود که کاری نمیشد از پیش برد.


دوم - یکی دو تایی از بستگان ما پزشک هستند, یک جورهایی با پزشک جماعت حشرونشر دارم البته محدود, همیشه با این عزیزان بحث داشته ام سر اینکه بیشتر پزشکان محترم به مریض به شکل اسکناس نگاه میکنند, یک سر بزنید مطب پزشکان متخصص که تا خرتناق مطبشان همیشه پر است و کلی پول از مریض میگیریند و سر آخر هم این حق را به خودشان میدهند با هرچیزی هم شوخی کنند مثلن سرآخر دو دقیقه وقت بگذارند برای مریض و در نهایت هم مریض مجبور است برود پیش یک متخصص دیگر. یکبار که یکیشان شوخی رکیکی کرد و یک جورهایی خواست شیرین بازی در آورد و گناه درمان نشدن را هم گردن برادرم انداخته بود خیلی محترمانه گفتم : من الان اون قهوه ای که جلوتونه بریزم رو لباستون احتمالن کار خیلی احمقانه ایه دقیقن شبیه همین کار شما!


سوم - سریال گری آناتومی را شاید دیده باشید, سریالی که در اصل ماجرای زندگی چند انترن را روایت میکرد ولی واقعیت وحشتناکی را در بطن خود پنهان داشت که هرازگاهی عیان میشد, آدمهایی که خیلی راحت زیر دست و پای انترن های بی تجربه ای که آنقدر شیفت داشتند و استراحت کافی هم ندلشتند از بین میرفتند حتی گاهی پزشک با تجربه هم خیلی راحت از کنار مریض میگذشت چون به زعم او این مریض کارش تمام است ولی یک پزشک دیگر سعی میکرد درمان را پی بگیرد و جالب اینجا بود که در برخی موارد بیمار درمان میشد!


چهارم - یکبار که به خاطر شرایط سنگین تمرین بدنی برای یک دوره از مسابقات کلپس کرده بودم دو شب را بیمارستان خوابیدم شب اول گذشت و شب دوم هرطور بود زنگ زدم به برادرم که تو را به هر چیز مقدسی که توی زندگی داری بیا و مرا از بیمارستان نجات بده که تا فردا زنده نخواهم ماند! مریض تخت کناری ام افتاده بود روی زمین من بلندش کردم و با سرم توی دستم رفتم استیشن پرستاری و داستان را تعریف کردم, پرستار خیلی راحت گفت شما برگرد سرجات به شما ربطی نداره!


پنجم - قطعن پزشکان دلسوز و نگران مریض کم نیستند پزشکانی که رسالت اولشان درمان بیمار است پزشکی میشناسم که زنگ میزند و جویای احوال و روند درمان بیمارش میشود سر آن ماجرای بخیه هم گفتم که بیخود جنجال شده بود ماجرا آنقدر شور نبود و از جامعه پزشکان دفاع کردم ولی این را هم نمیتوانم منکر شوم که بیشتر پزشکان دنبال کاسبی هستند نه درمان. بیشتر شمایی که این متن را میخوانید ماجراهایی از این دست دارید لابد.


ششم - یک دوره درمانی پیش پزشک متخصصی میرفتم همیشه مطبش خالی بود و دو سه باری که رفتم حدود چهل و پنج دقیقه برایم وقت گذاشت, سری آخر پرسیدم و دلیل تعجم را گفتم. گفت که بعدازظهرهایی که مطب می آید فقط ده مریض را ویزیت میکند و نوبت میدهد, یعنی بین مریض هم کسی را نمیبیند مگر اینکه اورژانسی باشد. خواستم دستش را ماچ کنم و بگویم چندوقت پیش مادرم را برده بودیم پیش پزشک متخصص قلب توی مطب آنقدر آدم بود که ترسیدیم مادرمان سکته کند ویزیت نکرده برگرداندیمش!

و اینکه من دست آن پزشک دلسوز و وظیفه شناس را میبوسم.



نظرات 1 + ارسال نظر
نیوشا یکشنبه 31 مرداد 1395 ساعت 14:25

بله پدر من دوساله که به خاطر خطای پزشکی خونه نشین شده...
خطا کاملا واضح و شفاف بود
شکایت کردیم پرونده تشکیل دادیم اما به هیچ جا نرسیدیم!
حتی خود کمیسیون مربوطه برادرم رو صدا زد و بهش گفت یه مبلغی به عنوان خسارت توافقی بگیرید از دکتر و رضایت بدید
برادرم گفته بود ما یک ریال هم نمی خواییم ما می خوایم در این مطب این بابا تخته شه که دیگه کسی رو به این روز نندازه اما کی به فکره مردمه؟!
طرف هنوز داره طبابت می کنه
قبل بابای من هم یکی دیگه رو به این روز انداخته بوده! تازه این دوتاش که ما خبر داریم!!!!!

در مورد قضیه بخیه هم فکر نمی کنم به هیچ روشی با هیچ طرز فکری بشه گناه اون پزشک رو تعدیل کرد!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد