یکی از زنهای فامیل توی مهمانی نشسته است درباره فلانی حرف میزند که اصلن مادر خوبی نیست, چون سرکار میرود, چون وقت برای بچه هایش نمیگذارد, نه میشد بلند شد و رفت, نه میشد کار دیگری کرد که یکهو شاهد از غیب در رسید, پسر پنج شش ساله اش گوشش را گرفته بود و گریه کنان می آمد و گفت سارا گوشش را پیچانده, سارا را صدا کردم گفت پسرک دامنش را از پشت سر بالا زده او هم گوشش را پیچانده, پایم را انداختم روی آن یکی پایم و گفتم خب میگفتید فلانی سرکار میره بعد چی شد؟
یکی آنوسط گفت چایتون یخ نکنه بفرمایید تورو خدا!
+ از میان همینطوری های روزانه
از این موقعیت ها که منتظری یه جوابی بدی و یهو جواب خودش از غیب می رسه ! آخ که حق به جانبی بعدش بدجوری می چسبه