شب از نیمه گذشت و دیده باز است ...
واکمن را پیدا کرده ام لابلای خرت و پرتهای انباری خانه پدری, مادر میگوید کیسه پلاستیکی نوارها را هم گذاشته است همانجاها. انبار را زیر و رو میکنم, یک مشت خاطرات نوستالوژیک از کف انبار بالا می آیند و آوار میشوند روی اتمسفر انبار. سریع همه را جمع میکنم قبل از اینکه زیرشان دفن شوم. کیسه نوارها را برمیدارم. شب هدفون واکمن سونی را میچپانم توی گوشم. دست میکنم توی کیسه تا تصادفی یک نوار را بردارم. نیلوفرانه افتخاری ست. دوبار گوش میکنم و زیر آوار خاطرات دفن میشوم ... بیرون نمی آیم, همان زیر چشمهایم را میبندم.
+ از میان همینطوری های روزانه