بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1210


صبح زود آمده بود و زنگ را هم اشتباه زده بود. سوار شدم و یک لقمه نان و پنیر اضافه را هم دادم دستش گفتم من بخوابم ایرادی نداره که؟ گفت مهندس شما بخواب خیالت راحت من هشتگرد جلوی کارخونه بیدارت میکنم. توی همان ستارخان بعد برق آلستوم یکهو گفت مهندس این خانم رو ببین! زنی شبیه همین هائی که این روزها بهشان میگویند پلنگ ایستاده بود کنار خیابان, چندتائی ماشین هم در به در شده بودند که سوارش کنند, راننده گفت : من خودم اینکاره ام یعنی بودم این الان داره از خونه مشتری میاد باس بره خونه بگیره بخوابه ولی ملت خبر ندارن. از کنار زن رد شدیم و بعد راننده گفت "ببین مهندس رفت اونور خیابون نمیخواست سوار شه گفتم که خسته کار دیشبه باس بره بخوابه. من خودم هرکی رو اراده کردم زدم زمین البته ببخشید اینطور راحت میگم ولی خب خواستم بگم عاقبت نداره, تموم نمیشه لامصب یه روز به خودم گفتم ببین محسن تهش رو که نمیتونی در بیاری اینا لعنتیا یکی از یکی خوشگلتر و خوش هیکلتر ولی تموم نمیشن هستن همیشه. یه روز تصمیم گرفتم دیگه به زنم خیانت نکنم." همینطور میگفت و میرفت. 

از خیابان چوب تراش پیچید توی اتوبان کرج و بعدش چشمهایم گرم شد و خوابیدم. خواب دیدم زنی با شنلی توری که تمام اعضاء و جوارحش هم از زیر توری پیدا بود ایستاده است کنار اتوبان دست بلند کرد و محسن هم نگه داشت. آمد نشست صندلی عقب پشت راننده. برگشتم به سمت زن لبخندی زد من هم لبخندی زدم بعد بلند شد و دهانش را باز کرد و محسن را بلعید! از خواب پریدم, گیج و منگ خواب راننده گفت : خیلی نمونده مهندس. شیشه ماشین را تا آخر پائین دادم و صورتم را گرفتم سمت باد.


+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد