بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1221


رفت نشست روی همان نیمکت توی همان پارک نگاه کرد به جای خالی مرد, دراز کشید روی نیمکت, نگاه کرد به نور تیز خورشید که یک خط در میان از میانِ شاخه های رقصان در باد روی صورتش خط می انداخت, چشمهایش را بست, حس کرد مرد نشسته است بالای سرش, دست میکند توی موهایش, لبخندی دوید روی صورتش ... چشمهایش را باز کرد, سرباز نگاهش میکرد, گفت : خانم اینجا دراز نکشید!



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد