بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1238


توی لوازم التحریری یکهو کودک میشوی, برمیگردی به یک جائی توی دهه شصت, لابلای کاغذ و دفترها, در میان هزارو یک مداد رنگی که آنموقع ها اگر خیلی خوش شانس بودی یک دوازده رنگش نصیبت میشد, بیست و چهار رنگ که جزء تخیلاتمان بود, گاهی میزنم توی لوازم التحریر فروشی و دوست دارم همه چیز بخرم, مداد رنگی, مداد سیاه و قرمز, اتود, خطکش, شابلن, پرگار و ... گاهی ایستاده ام همانجا گوشه فروشگاه و بوی دفتر و مداد و چیزهای دیگر را کشیده ام توی ریه ام. امسال سارا کلاس اول است و بهانه ای دیگر برای نخریدن لوازم التحریر نداریم, امروز دختری را بردم توی فروشگاه و برای خودم و خودش لوازم التحریر خریدم. حالم از این رو به آن رو شد.

گاهی که حوصله ام سر میرود, میروم فروشگاه شهرداری توی میدان ولیعصر کنار ساختمان سابق انتقال خون, لابلای لوازم التحریر دوباره میشوم همان کودک تخس و بازیگوش.



+ از میان همینطوری های روزانه



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد