کنار پل میدان شیر پاستوریزه وانت سفیدی آمد. پشت وانت یک دستگاه دریل رادیال گذاشته بودند, پشت فرمان وانت زنی نشسته بود, آمد کنار ماشین و از همان بالای شیشه نیمه باز آدرسی پرسید, گفتم : کجارو گفتن؟ کاغذی نشانم داد. تازه دیدم دستهایش از روغن سیاه است. زن انگار خودش صاحب کسبو کاری فنی بوده و حالا دستگاهی را میبرده جائی تحویل بدهد. آدرس را برایش توضیح دادم و تهش گفتم : خدا قوت خانم!
لبخندی زد و تبدیل شد به زیباترین لحظه ای که آن مکان به عمر خود تجربه کرده بود لابد.
+ از میان همینطوری های روزانه