بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1552


ماشین را پار می‌کنم یک‌جای ثابت، حتی اگر نزدیکتر هم‌ جای پارک باشد میبرم می‌گذارم همانجا، یک جورهائی علاقه پیدا کرده‌ام به آن‌جای پارک، همیشه هم خالی بوده ولی یکبار یک ۲۰۶ سفید پارک کرده بود، رفتم کمی بالاتر پارک کردم، فردایش دوباره دیدم همان ۲۰۶ سفید پارک کرده، پس فردایش هم همانطور! کلافه شده‌ام، گاه به چیزهایی بی‌اهمیت عادت می‌کنیم مثل همین جای پارک، یک چیزهایی بعد از تکرار برایمان ارزش پیدا می‌کنند، زندگی مجموعه‌ی همین عادتها و تکرارهاست، اینکه چطور مدیریتشان کنیم شاد بودن و غمگین بودنمان را رقم‌ میزنند، توی رابطه با ادمهای اطرافمان مخصوصن. یکی از روزها حین برگشتن راننده ۲۰۶ را میبینم، دختر جوانی‌ست نگاهش می‌کنم با قفل فرمان ماشین درگیر است، چهره‌ی خسته‌ای دارد، به من که نگاه می‌کند لبخندی الکی میزنم.



+ از میان همینطوری‌های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد