بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1589


دسته‌ی برف‌پاک‌کن را میزنم، برف‌پاک‌کن‌ها یکبار میروند و دوباره برمیگردند سرجایشان، نم باران دوباره شیشه را خیس میکند، تایمر چراغ قرمز هنوز به ۱۰۰ نرسیده است، توی رادیو جوان اشکان صادقی سوالها را برای یکی از شرکت‌کنندگانِ تلفنی میخواند، سرم را تکیه میدهم به پشتی، چشمهایم را میبندم، توی سیاهی یکهو دریا ظاهر میشود میروم نزدیکتر باران‌میزند توی دریا، لبخند میزنم، یکی میزند به شیشه سمت شاگرد سر می‌چرخانم، از لابلای قطرات ماسیده روی شیشه زنی توی ۲۰۶ مشکی دست تکان‌ میدهد شیشه را پایین‌ میدهم میپرسد: دستمال کاغدی دارید؟ از توی داشبورد جعبه دستمال را دراز میکنم سمت زن چندتایی برمی‌دارد و تشکر میکند، شیشه را بالا میدهد شیشه را بالا نمی‌دهم یک لحظه نگاه میکنم به زن که توی آینه آفتابگیر آرایشش را تجدید می‌کند.


+ از میان همینطوری‌های روزانه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد