بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا
بوی ریحان در باغ پیچید ...

بوی ریحان در باغ پیچید ...

دست نوشته های ای لــــــــــیا

1596


‏رفتم‌ محل سابقمون گوشت و مرغ بگیرم داشت خرد می‌کرد اومدم بیرون کنار قصابی بوتیکه یه دختر ۱۲ ۱۳ ساله ایستاده بود، کمی درشت بود یه موتوری زل زده بود بهش، گفتم داداش کاری داری؟ گفت تورو سَننه! گفتم گوه میخوری به دخترم نگاه می‌کنی! یارو رفت. مادر دخترک از مغازه اومد بیرون و رفتن.



نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه جمعه 6 دی 1398 ساعت 14:21 http://dreams22.blogsky.com

غیرت هنوزم حرف اول رو میزنه... دمتون گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد