جنوب کار میکردیم مدیرعامل برادرزنش رو فرستاد گفت به این کار یاد بدید، اومد نشست توی دفتر زیر باد کولر، رفتم بیرون پیش فورمن گفتم میبریش توی مخازن و بالا پایینش میکنی، رفت ظهر برگشت عرقسوز شده بود، عصر بهم گفت کارِتون همین شکلیه؟ به من گفتن میری اونجا میشینی زیر کولر!
+ از میان همینطوری های روزانه